ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۳۷: داشتن قدرت ولی ناتوانی به دلیل همراهان

با احساس روحیه بسیار بد شانگوان، هیچ یک از بازماندگان جرات گفتن یک کلمه را هم نداشتند و به حمل کوله پشتی های سنگین و کیسه های پر از غذا و نوشیدنی ادامه دادند.

«اینجاست…» هی یوهان با تردید به یک ساختمان چهار طبقه در یک خیابان آن طرف‌تر اشاره کرد و همه با شنیدن حرف او ایستادند.

شانگوان در زیر چشمان محتاط همه، بی تفاوت سری تکان داد و به آرامی به جلو رفت و چن هی از نزدیک و پشت سرش او را دنبال کرد.

لیانگ پنگ نیز کمی عقب تر رفت. از این گذشته، به عنوان عضوی از این گروه، شانگوان یک دارایی مهم بود و لیانگ پنگ حاضر نبود مرگ او را ببیند، زیرا این بدان معنا بود که زندگی او از آن به بعد سخت تر می شد.

بای زه‌مین اما، در میان بازماندگان آمیخته شده و با صدای آرامی که هیچ کس نمی شنید، زمزمه کرد: «هی، لیلیث… این همون مردی نیست که سه روز پیش قصد کشتن من رو داشت؟»

«دقیق‌تر بخوایم بگیم، اون کسیه که این جمعیت زامبی‌ها رو هم جذب کرده.» لیلیث در حالی که چندین متر بالاتر از سطح زمین شناور بود، با لبخندی معمولی سری تکان داد. با چشمانی پر از کنجکاوی به بای زه‌مین نگاه کرد و پرسید: «خب، حالا می‌خوای چکار کنی؟»

«فقط صبر کن و ببین.» بای زه‌مین بی تفاوت جوابش را داد. با این حال، چشمانش با یک سردی غیر محسوس برق زد.

پس به خودت جرات دادی که با استفاده از زامبی‌ها من رو بکشی؟ تاوان این اشتباه رو نشونت میدم!

چیائو لانگ در حالی که آغوشش را کاملا باز می‌کرد، با هیجان فریاد زد: «اوه! واقعاً خودت هستی، شانگوان!»در حالی که به منحنی های بدن زن زیبای مقابلش خیره شده بود، چشمانش برق زد.

شانگوان بدون شک زیباترین زنی بود که او در تمام عمرش دیده بود! فقط چنین زنی لیاقت ملکه‌ی او بودن را داشت!

«شما چیائو لانگ، رهبر این گروه هستید که خودش رو پادشاه صدا می‌زنه؟» صدای شانگوان وقتی که با خونسردی به او نگاه می کرد سرد و خشک بود.

«درسته.» چیائو لانگ در حالی که سرش را تکان می‌داد حرفش را تایید کرد. او ابتدا چن هه و سپس لیانگ پنگ را برانداز کرد و سپس گفت: «می بینم که شما هم مبارزهای خوبی دارین، چطوره به لشکر به این پادشاه ملحق بشید؟ من می تونم بهترین رفتار و زیباترین زن‌ها رو بهتون قول بدم. شما می‌تونید بالاتر از همه و زیر سایه‌ی تنها یک‌نفر، یعنی من باشید!»

چن‌هه طوری به او نگاه کرد که انگار یک احمق کامل است. این شخص مطمئناً مانند زامبی ها مغز خود را از دست داده بود.

لیانگ پنگ با شنیدن کلمه زیباترین زنان به نظر وسوسه شده بود، اما در نهایت آهی کشید و بارها و بارها زمزمه کرد: «چه حیف…»

شانگوان به وضوح حال و حوصله گوش دادن به مزخرفات این موجود را نداشت. دست راستش را به آرامی تکان داد و دو نیزه‌ی یخی قبل از حمله به سمت بازوهای چیائو لانگ بالای سرش ظاهر شدند. او به وضوح قصد داشت درجا او را ناتوان و مجروح کند.

چیائو لانگ در پاسخش با خرخر گفت: «از اونجایی که نمی‌خوای تا ابد مال من باشی، پس وقتی دستم بهت رسید، تو رو خدمتکار شخصی خودم می‌کنم!» او از قبل انتظار این را داشت که همه چیز بر وفق مراد او پیش نرود، بنابراین مخفیانه گاردش را حفظ کرده بود.

چیائو لانگ فریاد زد و مشتی به جلو کوبید: «بشکن!»

 مشت چیائو لانگ آنقدر قوی‌بود که هوای جلوی او را با صدای بلندی به صدا درآورد. گویی از مشت او یک توپ شلیک شده بود. دو نیزه‌ی یخی شانگوان هم در اثر فشار شدید مشت خرد شدند.

با یک کوبش، بدن چیائو لانگ در حالی که به شانگوان خیره شده بود با تمام سرعت به جلو شلیک کرد. چیائو او را به عنوان یک جنگجوی دوربرد شناسایی کرده بود.

شانگوان اما بدون تغییر در جای خود باقی ماند. با تکان دادن دستش ده نیزه‌ی یخی دیگر بالای سرش ظاهر شده و به سمت دشمنش شلیک شدند.

با دیدن نیزه‌های یخی که با سرعت به او نزدیک می شدند، چهره چیائو کمی تغییر کرد و او مجبور شد به کنارین حرکت کند. او به سختی روی زمین غلت خورده و از سه نیزه جاخالی داد. سپس هفت نفر دیگر نیز مسیرشان را تغییر دادند و او را تعقیب کردند.

در پاسخ، چیائو لانگ هر دو مشتش را گره کرد و ضربات زیادی را به جلو پرتاب کرد.

بام… بام… بام… بام… بام…

در یک لحظه، هفت نیزه‌ی یخی دیگر به قطعات کوچک خرد شدند و بی‌حرکت روی زمین افتادند.

در تلافی، چیائو لانگ هر دو مشتش را گره کرد و در حالی که به چن هی و لیانگ پنگ خیره شده بود با تمام قدرت ضربه‌ای به جلو پرتاب کرد. هوا با صدای بلند منفجر شد و دو توپ بادی به سمت دو مردی که ظاهراً قصد شرکت در مبارزه را نداشتند، شلیک شد.

آن دو مرد، مات و مبهوت مانده بودند. هیچ یک از آنها انتظار نداشتند که این شخص در هنگام مبارزه با شخص دیگری ناگهان به آنها حمله کند.

چهره شانگوان سرانجام با دیدن آن اتفاق، یک تغییر جزئی کرد. او بدون معطلی هر دو دستش را تکان داد و دو دیوار نازک یخی جلوی آن دو مرد ظاهر شد.

دو دیوار نازک یخی، با برخورد نیروی توپ هوایی خرد شدند، اما باز هم موفق شدند تا حمله را با موفقیت متوقف کنند. اما متأسفانه شانگوان مانا زیادی برای ایجاد آن دو دیوار یخی مصرف کرده بود. به هر حال، مهارت یخی او یک مهارت درجه یک بود و کنترل کاملی روی آن نداشت.

«هههه…» چیائو لانگ خندید و در حالی که از فرصت پیش آمده استفاده می کرد به جلو حرکت کرد.

«ای حرامزاده لعنتی!» چن‌هه از خجالت سرخ شد و نتوانست فحش ندهد. اگر شانگوان نبود ممکن بود در حمله قبلی به شدت مجروح یا حتی کشته می‌شد! اما بدتر از همه این بود که به خاطر او، شانگوان در وضعیت بدی قرار گرفته بود.

چن‌هه با حرکتی سریع و ماهرانه سه تیر را از روی کمرش بیرون کشید و با عصبانیت سه تیر را به سمت چیائو لانگ پرتاب کرد.

«پس هنوز سعی میکنی نرم و مهربون باشی؟ ای آشغال!» چیائو لانگ به چن‌هه نگاه کرد و وضعیتش را به تمسخر گرفت. سپس با یک مشت محکم، سه تیری که به سمت اندام او نشانه رفته بود، به راحتی نابود شدند.

شانگوان بیست نیزه یخی ساخت و همه آنها را همزمان به سمت هدفش شلیک کرد. به نظر می‌رسید که او دیگر به جان دشمنش اهمیت نمی‌دهد، زیرا بسیاری از حملات مناطقی مانند سر و قلب را هدف قرار می‌دادند.

چیائو لانگ نیز متوجه تغییر در الگوی حملات دشمنش شد و بلافاصله متوجه شد که در کمال ناباوری، او در واقع از آن دختر ضعیف‌تر بود. بدون چاره‌ی دیگری، او مجبور شد استراتژی خود را تغییر دهد.

در حالی که شانگوان فکر می کرد که چیائو لانگ به حرکت خود به سمت او ادامه می دهد، او ناگهان بدن خود را چرخاند و به سمت چن‌هه‌ای حرکت کرد که هنوز از ناچیز بودن حمله‌اش دربرابر چیائو در شوک قرار داشت.

شانگوان نتوانست جلوی او دیواری از یخ درست کند و فریاد زد: «چن‌هه، مراقب باش!»

چیائو لانگ مثل دیوانه ای که نقشه اش موفق شده باشد با صدای بلند خندید: «هاهاهاها!» سپس گردبادی زیر پاهایش پدیدار شد و سرعتش به سطح کاملا جدیدی رسید.

چیائو لانگ در نگاه مات و مبهوت همه، یک بار دیگر به سمت شانگوان هجوم آورد. با این حال، او این بار فرصتی برای ایجاد نیزه‌های یخی بیشتر نداشت، زیرا هنوز از اتفاقی که حالا رخ داده بود در عجب بود. او که خود را ناتوان ندید، فقط می‌توانست تماشا کند که چگونه دست چیائو در تلاش برای گرفتنش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود.

«چطور جرات داری، بچه‌ی لعنتی!» غرش خشمگینی از کنارش به صدا درآمد و به دنبال آن موجی سنگین به گوش رسید.

چیائو لانگ به محض اینکه یک چکش بزرگ را در فاصله یک متری سرش دید، رنگش سفید شد. اگر آن ضربه به او می‌رسید، آسیب جدی که هیچ. سر او بدون شک به چند صد قطعه منفجر می شد!