ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۴: شمشیر شوان‌یوان

گوی به اندازه مشت یک نوزاد و به رنگ نارنجی بود. فقط با گرفتن آن، بای زه‌مین بلافاصله فهمید که چگونه از گوی استفاده کند، آن‌قدر برایش طبیعی بود که انگار چیزی بود که در تمام عمرش می‌دانست.

با فشاری که با کف دستانش به آن وارد کرد گوی سوسویی زد و وقتی روشنایی‌اش خاموش شد، شی جدیدی در دست بای زه‌مین ظاهر شد.

[شمشیر شوان‌یوان[1]: قدرت آن برای عبور از دفاع تقریباً هر موجود زیر سطح 40 کافی و لبه آن قادر به سوراخ کردن بدنه‌ی یک ماشین زرهی‌ست. در هنگام استفاده، قدرت شما ۲۰+ واحد افزایش می‌یابد.]

شمشیر به رنگ طلایی تیره با حکاکی‌های بیشماری در امتداد تیغه و دسته بود که ظاهری کاملا مرموز به آن می‌بخشید. طول آن کمی بیشتر از یک متر و عرض آن تقریباً به اندازه چهار انگشت دست یک بزرگسال بود.

بای زه‌مین شمشیر را چندین بار به طرفین چرخاند و بعد سرش را به علامت رضایت تکان داد. اگرچه او اصلاً در استفاده از شمشیر مهارت نداشت و هرگز از شمشیر استفاده نکرده بود اما حالا با این شمشیر می‌توانست دشمنان را بدون نیاز به نزدیک شدن بیش‌ازحد به آنها بکشد و جان خود را در این فرآیند به خطر نیندازد.

علاوه‌براین تنها با به کار بردن شمشیر، قدرت او به‌طور مستقیم 20 امتیاز افزایش می‌یافت. او می‌توانست قدرت وحشتناکی را در بدنش احساس کند و احساس می‌کرد که می‌تواند یک سنگ را با یک مشت خرد کند.

با کنجکاوی در مورد ویژگی‌های فعلی‌اش، پنجره وضعیت خود را صدا زد و به سرعت چندین حرف سبز در شبکیه چشم او نمایان شد.

[بای زه‌مین –

[امتیاز وضعیت: 16]

[سطح: 8]

[نژاد: انسان]

[شغل: هیچ]

[عنوان: هیچ]

[قدرت: 20 (+20) / چابکی: 13 / سلامت: 15 / استقامت: 16 / مانا: 109 / جادو: 109]

بای زه‌مین با چهل امتیاز قدرت خود، حالا اساساً به اندازه چهار نفرِ قبل از آخرالزمان قوی بود. حس گام‌به‌گام قوی شدن و دیدن پیشرفتش چنان مسرت‌بخش بود که حتی در چنین فضایی هم نمی‌توانست لبخند نزند.

به لطف این واقعیت که دیگر هیچ زامبی‌ای در این طبقه وجود نداشت، بای زه‌مین به خود اجازه داد پنج دقیقه استراحت کند. اگرچه از نظر جسمی خسته نبود، اما از نظر روحی خسته شده بود. پنج دقیقه شاید زیاد نباشد، اما بهتر از هیچی بود.

از آنجایی‌که بیش از نیمی از خونی که برای مقابله با زامبی‌ها ذخیره داشت را استفاده کرده بود، بطری را دوباره پر از خون کرد و به سمت خروجی رفت.

در این لحظه محوطه دانشگاه به‌گونه‌ای بود که گویی جهنم روی زمین فرود آمده باشد. دانشجویان درحالی‌که توسط زامبی‌ها، حشرات بزرگ و حیواناتی با جثه‌های وحشتناک تعقیب می‌شدند، به‌طور آشفته‌ای درحال فرار بودند.

این موجودات عجیب همدیگر را می‌کشتند. شکست خوردگان توسط پیروزمندان بلعیده می‌شدند و چیزی جز منبع قدرتی برای قویتر شدن دیگران نمی شدند.

بسیاری از دانشجویان نیز درحالی‌که فریاد می‌زدند و گریه می‌کردند خونریزی شدیدی داشتند و مدام درخواست کمک می‌کردند.

بای زه‌مین با دیدن این موضوع ناخودآگاه شمشیر را در دستانش فشرد. حتی اگر به‌طور معمول بی‌تفاوت یا حتی اگر یک فرد غیر اجتماعی با دوستان کم بود، دیدن بلعیده شدن همنوعانش چندان برایش خوشایند نبود.

صدای لیلیث که تمام این مدت ساکت بود، کنارش طنین انداخت: «انسان‌ها هم خوک، گوسفند، گاو، بز و بسیاری از گونه‌های دیگه رو می‌کشن تا اونا رو مصرف کنن و به زندگیشون ادامه بدن. حالا که دنیا تغییر کرده، انسان‌ها دیگه تنها کسانی نیستن که برای زنده موندنشون شکار می‌کنن. هر چی زودتر این واقعیت رو قبول کنی، هضمش برات ساده‌تر میشه.»

بای زه‌مین سکوتش را نشکست. حتی اگر می‌دانست که حرف‌های لیلیث حقیقت دارد، تغییر نظرش در عرض چند دقیقه چندان ساده نبود. بااین‌حال او همچنین می‌دانست که اولویت شماره یک او زنده ماندن است.

حتی اگر مجبور بود روی زمین بخزد تا از جهنم خارج شود، قطعا زنده می‌ماند و به دنبال خانواده‌اش می‌گشت.

یک دختر نسبتاً زیبا در حال دویدن بود و یک سگ قهوه‌ای با قد تقریباً پنج فوتی[2] او را با سرعتی وحشتناک تعقیب می‌کرد. در عرض چند ثانیه سگ غول پیکر به سمت دختر هجوم آورد و او را روی زمین انداخت.

وقتی هیولای وحشتناک را دید که آرواره‌هایش را باز کرده، چشمان دختر از وحشت پر از اشک شد. درست زمانی‌که گلویش نزدیک بود از وسط نصف شود، برای یک لحظه نور شدیدی از مقابل چشمش رد شد.

حرکات سگ غول‌پیکر کاملا متوقف و یک ثانیه بعد سرش از بدنش جدا شد. خون گرم روی بدن دختر پاشید، اما پس از رخ دادن این اتفاقات، فریاد نزد و به فردی که تازه جان او را نجات داده بود نگاه کرد.

این شخص طبیعتاً بای زه‌مین بود.

[شما قدرت روحی سگ جهش یافته سطح 9 را به دست آوردید. چابکی +4، استقامت +4]

«اگه می‌خوای زنده بمونی بلند شو و دنبال من بیا! سریع!» او حرفش را زد و بدون اینکه منتظر جوابی بماند به سرعت به سمت دانشجوی دیگری که مورد حمله یک زنبور بزرگ قرار گرفته بود حرکت کرد و با شمشیر آن را به دو نیم کرد.

دختر به سرعت از جایش بلند شد، ولی ترسیده بود. او جرات نداشت درنگ کند و شروع به تعقیب زه‌مین کرد زیرا می‌دانست که او تنها امیدش برای زنده ماندن است.

دانشجوی پسر دیگر نیز بدون معطلی از زه‌مین تشکر و او را دنبال کرد.

بای زه‌مین به سمت سالن ورزشی حرکت کرد. آنجا احتمالاً تنها مکانی بود که درحال‌حاضر می‌توانست ایمن باشد زیرا هیچ پنجره شیشه‌ای برای ورود هیولاهای جهش یافته نداشت.

بای زه‌مین به خوبی می‌دانست که عجله کردن در چنین شرایط بحرانی‌ای تنها گام‌های او را به سوی مرگ تسریع می‌کند.

در این میان، بای زه‌مین به بیش از پانزده دانشجو کمک کرد و جان آنها را نجات داد. همه این دانشجویان توسط حیوانات یا حشرات تعقیب می‌شدند. اما هیچ امیدی برای کسانی که توسط زامبی‌ها گرفتار شده بودند وجود نداشت.

زامبی‌ها به اندازه حیوانات جهش یافته سریع نبودند و مانند حشرات غول پیکر حملات غیرقابل پیش بینی نداشتند. بلکه برعکس، بسیار کند و حرکاتشان ناشیانه بود. بااین‌حال، یک خراش کوچک به معنای مرگ بود.

یک گروه پنج نفره از دانشجویان درحالی‌که توسط یک گروه ده نفره از زامبی‌ها تعقیب می‌شدند، می‌دویدند. آنها حتی جرات نداشتند به پشت سر خود نگاه کنند و فقط با تمام قدرت روی دویدنشان متمرکز شده بودند. از بخت بد آنها، درست زمانی‌که به گوشه ساختمان رسیدند، گروهی متشکل از پنج زامبی دیگر همین‌طور که تلو تلو می‌خوردند به سمت آنها آمدند.

یکی از دانشجویان وحشت‌ کرد و خشکش زد و توسط یکی از زامبی‌ها به شدت زخمی شد. به‌نظر می‌رسید که درد او را از خواب بیدار کرد، زیرا به سرعت به عقب برگشت و مانند همراهانش فرار کرد ولی در آخر متوجه شد که آنها محاصره شده‌اند.

پنج زامبی از روبه‌رو و ده زامبی از پشت سر، جلوی عقب نشینی‌شان را می‌گرفتند.

درست زمانی‌که شروع به گریه و زاری کردند، در عرض کمتر از ده ثانیه، صدا و برق ضربات شمشیر را شنیدند و در یک چشم بهم زدن سر زامبی‌ها قطع شده بود.

ژانگ مینگ[3]، یک دانشجوی قدبلند، وقتی بای زه‌مین را دید که به سمت پنج زامبی جلویی حرکت می‌کند و آنها را طوری می‌کشد که انگار در حال سلاخی مرغ است، نتوانست فریاد نزند که: «عجب قدرتی داره!»

یک دانشجوی دیگر، درحالی‌که پانزده نفری را که بای زه‌مین آورده بود تماشا می‌کرد با حیرت‌زدگی گفت: «توی دانشگاهمون همچین آدم قدرتمندی هم بود؟ نگاه کنین چند نفر رو نجات داده!»

اگرچه بای زه‌مین هیچ چیز در مورد راه و روش شمشیرزنی نمی دانست و به سادگی با استفاده از قدرت خالص ضربه می‌زد، اما چابکی فعلی او 17 بود که تقریباً دو برابر یک فرد عادی قبل از آخرالزمان حساب می‌شد. علاوه‌براین، شمشیر شوان‌یوان او فوق‌العاده تیز بود که به او اجازه می‌داد سر زامبی‌ها را طوری جدا کند که گویی چیزی جز کاغذ نیست.

بای زه‌مین پس از سریع سر بریدن پانزده زامبی، کمی احساس خستگی کرد. او از لحظه خروج از خوابگاه مردانه حدود شصت زامبی را کشته بود و علاوه بر آن با حدود ده حشره غول‌پیکر و سه سگ جهش‌یافته نیز مبارزه کرده بود.

با تمام آن کشتارها سطحش فقط 1 افزایش یافته بود و در‌حال‌حاضر در سطح 9 قرار داشت. اما بااین‌که بسیار قوی تر از قبل شده بود، استقامتش به آرامی کاهش می‌یافت و اگر مراقب نبود ممکن بود در صورت محاصره شدن بمیرد.

بای زه‌مین به سمت گروه دانشجوها رفت و حتی قبل از شنیدن تشکر افراد، به دانشجویی که زخمی شده بود اشاره کرد و با صدای محکمی گفت: «نمی تونی اینجا بمونی، باید بری.»

با شنیدن حرف او، بیان گروه پنج نفره تغییر شدیدی پیدا کرد. اما پانزده نفری که بای زه‌مین نجات داده بودند چیزی نگفتند و به سادگی پشت سر او ایستادند و با ترس به اطراف نگاه کردند.

شاگرد اشاره شده با عصبانیت فریاد زد: «چی!؟ چرا باید برم!؟»

«اون زامبی تو رو زخمی کرده. قبلا چنین جای زخمی رو دیدم.» بای زه‌مین با خونسردی گفت: «خودتونم احتمالا باید بدونید که چه اتفاقی قراره بیوفته، مگه نه؟»

رنگ صورت دانشجو پرید. اما او حاضر به پذیرفتن مرگ نبود بنابراین واقعیت را انکار کرد و گفت: «تو چی می‌دونی!؟ تو از کجا مطمئنی که اون لعنتیا زامبی هستن یا نه!؟»

باقی افراد با همدردی به او نگاه کردند. بای زه‌مین هم با خونسردی به او نگاه کرد و دیگر چیزی نگفت اما برگشت و با قدم‌های محکم به سمت ورزشگاه راه افتاد.

همه دانشجویان از جمله دانشجوی زخمی به سرعت دنبال او رفتند.

بای زه‌مین که حواسش به او بود برگشت و در عرض چند ثانیه جلوی شاگرد ظاهر شد. دانشجو با مشتی سنگینی که به شکمش خورد به سختی نفس می‌کشید و روی زمین زانو زد.

«بهت گفتم که نمی‌تونی دنبالم بیای.» بعد از گفتن این حرف‌ها برگشت و راهش را ادامه داد.

باقی دانشجویان از جمله چهار همکلاسی او جرات نکردند حرفی بزنند.

درحال‌حاضر، خلق و خوی بای زه‌مین وحشتناک بود و پس از کشتن بیش از صد زامبی، بوی خون در اطراف او غلیظ بود و هاله‌ای درنده به او می‌داد و هیچکس نمی‌خواست آن را تحریک کند.

«هه‌هه، واقعا هر لحظه بیشتر من رو به خودت جذب می‌کنی…»

لیلیث با چشمانی درخشان به پشت او نگاه کرد و با لب‌هایش لبخند فریبنده و زیبایی زد که می‌توانست قلب هر مردی را مسحور کند. بااین‌حال، به‌نظر نمی‌رسید که کسی به او توجه کرده باشد.

[1]Xuanyuan Sword

[2] هر فوت تقریبا معادل سی سانتی‌متر می‌باشد.

[3] Zhang Ming