ورود عضویت
Blood warlock – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۵ – مبارزه‌ی نزدیک

دانشگاه پکن به عنوان یکی از معتبرترین دانشگاه‌های سراسر چین و همچنین یکی از مهم‌ترین دانشگاه‌های جهان که حتی دانشجویان خارجی در آن تحصیل می‌کردند، بسیار بزرگ بود.

محوطه دانشگاه چندین هکتار وسعت داشت و خود دانشگاه به تنهایی مانند یک شهر کوچک بود. در آنجا سوپرمارکت‌ها، کارائوکه‌ها و حتی برخی رستوران‌ها نیز شعبه داشتند که دانشجویان را تشویق می‌کردند تا بدون نیاز به بیرون رفتن زیاد در همان محل اقامت کنند.

فاصله بین خوابگاه پسران و سالن ورزشی تنها حدود چهارصد متر بود، اما از آنجایی که تمام مسیرها با خطراتی از قبیل زامبی‌، حشرات تکامل‌یافته و حیواناتی که به نظر می‌رسید تبدیل به هیولاهای خطرناکی شده‌اند اشغال شده بودند، رسیدن به آنجا به یک عملیات سخت و چالش برانگیز بدل شده بود.

بای زه‌مین بی‌امان می‌تاخت و بارها و بارها با شمشیرش هیولاها را می‌برید.

در طول راه، جان پنج نفر دیگر را نجات داد و تعداد بازماندگان اطرافش را به تقریبا بیست‌وچهار نفر رساند.

مردی با عینک طلایی و ظاهر نسبتاً خوش‌تیپ در حال گپ زدن با دختر دانشجویی بود که با شیفتگی و علاقه آشکاری به او نگاه می‌کرد. این مرد لیان شوان[1] نام داشت و نایب رئیس انجمن دانشجویی دانشگاه بود.

قبل از آخرالزمان، لیان شوان دانشجوی نمونه با نمرات عالی بود و علاوه بر ظاهری زیبا، خواستگاران زن بیشماری هم داشت. حتی حالا که دنیا تغییر کرده بود نیز چند دختری که زنده مانده بودند با درخشش عجیبی در چشمانشان به او نگاه می‌کردند.

لیان شوان یکی از افرادی بود که جرات جنگیدن پیدا کرده بودند زیرا در آن زمان برای زنده ماندن گزینه دیگری وجود نداشت. او درحال‌حاضر سطح 3 بود و می‌توانست دو یا سه زامبی را به تنهایی شکست دهد. هنگامی که با گروه بای زه‌مین روبرو شد، نزدیک بود توسط شش زامبی محاصره شود که برای او به معنای مرگ قطعی بود.

پس از اینکه او دو زامبی و بای زه‌مین چهار زامبی دیگر را کشت، لیان شوان به گروه پیوست و در کشتن زامبی‌ها کمک کرد. به‌هرحال حتی برای بای زه‌مین که مدام درحال مبارزه و کشتن موجودات سطح بالاتر از او بود، محافظت از چنین گروه بزرگی بدون اینکه یک یا دو زامبی وارد آن شوند، تضمین100٪ نداشت.

ناگهان سایه سبز رنگی در دوردست ظاهر شد و با سرعتی خیره‌کننده به سمت گروه بیست نفره آنها آمد.

بای زه‌مین که به تازگی پشه‌ای را کشته بود که تقریباً بیست سانتی‌متر طول داشت و قبل از اینکه بتواند واکنشی نشان دهد، آن سایه سبز از محدوده دفاعی او فراتر رفته بود و در مقابل لیان شوان ظاهر شد.

رنگ از صورت لیان شوان پرید و یک قدم به عقب رفت. اگر او با چند زامبی نیز روبرو می‌شد، می‌توانست به خوبی از عهده آنها برآید، اما اگر یک زنبور بزرگ یا یک سگ جهش‌یافته با سرعت بالاتر از حد متوسط ​​ظاهر می‌شدند، هیچ راهی وجود نداشت که حتی بتواند واکنش مناسبی نشان دهد!

از آنجایی که لیان شوان تا کنون فقط زامبی‌ها را کشته بود، فقط چهار یا پنج زامبی اول ویژگی‌های اضافی به دست آورده و فقط استقامت بیشتری پیدا کرده بود. لیان شوان همچنین از شش امتیاز وضعیتی که از بالا رفتن سطحش به دست آورده بود در آمار قدرتش استفاده کرده بود، بنابراین سرعت او متوسط ​​بود.

لیان شوان دختری را که با او صحبت می‌کرد را گرفت و برای پرتاب دختر جلوی سایه‌ی عجیب که به او نزدیک می‌شد درنگ نکرد.

سایه سبز ناگهان برقی زد و یک لحظه بعد، بدن دختر به دو نیم بدل شده بود. خونش به همه جا پاشید و قبل از مرگ، نگاهی از شوک و ناباوری در چشمانش نمایان شد. حتی در وحشیانه‌ترین رویاهایش هم هرگز انتظار نداشت که لیان شوان مودب با فرهنگ غنی و نجیبش برای انجام چنین حرکت ظالمانه‌ای دریغ نکند.

بقیه شدیداً وحشت کرده بودند و چند نفر به‌طور بی‌نظمی به هر طرف فرار کردند. دیگران از ترس، توان حرکت خود را از دست دادند و برخی که باهوش‌تر بودند، سعی کردند به بای زه‌مین نزدیک‌تر شوند، زیرا او تنها امیدی بود که برای بقا داشتند.

هیچکس جز لیلیث زیبا و اغواگر و درعین‌حال بی‌گناه متوجه عمل خودخواهانه لیان شوان نشد. گرچه غیرممکن بود که چنین حرکتی را درنظر نگیرد اما در نگاهش هیچ تحقیر یا انزجاری وجود نداشت. او قبلا دیده بود که مردم کارهای بدتری نسبت به آنچه که حالا رخ داده بود انجام می‌دهند تا بلکه یک روز بیشتر زنده بمانند.

سایه سبز آنقدر سریع بود که هیچکس نمی‌توانست به آن واکنش نشان دهد. این موجود عجیب، ناگهان متوجه چیزی شد و با سرعت وحشتناکی به سمت بای زه‌مین حرکت کرد.

واضح بود که این موجود متوجه شده بود که او بهترین منبع برای تکاملش است.

بای زه‌مین احساس کرد پوست سرش بی‌حس شده و ناخودآگاه شمشیر خود را به صورت افقی بلند کرد.

بـــــــــــوم!

صدای برخورد فلز با فلز به شدت طنین انداز شد. سایه سبز مجبور شد از حرکت بایستد زیرا سطح قدرت او و بای زه‌مین کاملاً شبیه بودند و بالاخره بای زه‌مین توانست ظاهر هیولایی را که به او حمله کرده بود را تشخیص دهد.

سایه سبز در واقع یک آخوندک بزرگ با حدوداً دو متر ارتفاع بود. چشمان وحشتناکش با قصد کشتن به او خیره شده بودند. دو پای بزرگ داس مانند آن به شدت بر شمشیر زه‌مین فشار می‌آوردند و سعی می‌کردند او را به عقب برانند.

اگر قبل از به دست آوردن شمشیر بود، شاید آخوندک می‌توانست باعث عقب‌نشینی او بشود اما به لطف بیست امتیاز قدرتی که شمشیر به او اعطا کرده بود، به سختی می‌توانست با آن موجود برابری کند.

صدای لیلیث در گوشش پیچید و اطلاعات حیاتی به او داد: «مراقب باش! این آخوندک اصلاً امتیازی برای قدرت مصرف نکرد! سرعتش باید تقریباً دو برابر تو باشه!»

در واقع حتی بدون اینکه به او بگوید هم بای زه‌مین می‌دانست که سرعت فعلی او بسیار کمتر از این آخوندک است. پیش از این، اگر واکنش‌ غریزی و شانس او ​​نبود، سرش از بدنش جدا می‌شد و بدون اینکه حتی بداند چگونه، جانش را از دست می‌داد.

بای زه‌مین غرولندی کرد و با تمام قدرت به جلو حرکت کرد و آخوندک را عقب ‌راند. سپس، بدون حتی یک ثانیه تردید، تمام امتیازات ذخیره شده‌اش را به چابکی اضافه کرد.

تنها در کسری از ثانیه احساس کرد که عضلاتش قوی‌تر و در عین حال نرم‌تر شده‌اند. بای زه‌مین حس کرد که جرقه‌ای در بدنش جریان یافته و خارش خفیفی به او می‌دهد که به زودی ناپدید می‌شود.

آخوندک ناگهان ناپدید شد و در لحظه بعدی دوباره در مقابل بای زه‌مین ظاهر شد و با پاهای داس مانند خود به پایین ضربه زد.

بااین‌حال، بای زه‌مین بالاخره ‌توانست حرکات او را به وضوح ببیند. بای زه‌مین و آخوندک به قصد کُشت درگیر مبارزه‌ای نزدیک شدند. برای زنده ماندن، برای تکامل و برای قوی‌تر شدن.

دیگران فقط می‌توانستند جرقه‌های برخورد ضربات را که مدام سوسو می‌زدند ببینند و صدای دائمی برخورد فلز را بشنوند. برای آنها سخت بود که تصور کنند یک انسان واقعاً می‌تواند به این شکل با چنین موجود وحشتناکی بدون کشته شدن مبارزه کند. تازه آن زمان بود که آنها به قدرت بای زه‌مین پی بردند.

اگرچه تجربه رزمی بای زه‌مین متوسط ​​و مهارتش در شمشیرزنی ضعیف بود، شمشیر شوان‌یوان گنجینه نادری بود که می‌توانست از دفاع تقریباً هر موجودی که زیر سطح 40 بود عبور کند. بدیهی است که آخوندک هنوز به آن سطح نرسیده بود زیرا داس‌هایش ترک‌های کوچکی برداشته بودند و با هر برخوردی به آرامی گسترش می‌یافتند.

با این‌حال، آخوندک یک شکارچی ذاتی بود که از بدو تولد از داس‌های خود استفاده می‌کرد، بنابراین طبیعتاً در جنگیدن ماهرتر بود.

هر کدام نقاط قوت خاص خود را داشتند و برای یک لحظه، نبرد به بن‌بست رسید. چندین زامبی که ظاهراً توسط صدای نبرد و بوی تند خون به آنها جذب شده بودند، شروع به تلو تلو خوردن به سمتشان کردند.

بای زه‌مین به سرعت آنها را دید و می‌دانست که با این سرعت نه تنها همه بازماندگان می‌میرند، بلکه حتی زمانی که خودش را هم محاصره کنند او نیز کشته می‌شود. از این گذشته، آخوندک ممکن بود از عفونت نترسد، اما او می‌ترسید.

بای زه‌مین با تقویت عزم خود، میدان مبارزه را بررسی کرد و به آرامی عقب نشینی کرد و آخوندک را به نقطه ای خاص کشاند. پس از رسیدن به آن نقطه، شصت امتیاز مانایش را صرف کرد و با استفاده از خون زامبی‌های مرده، شش زنجیره خونی ایجاد کرد.

آخوندک به وضوح غافلگیر شد و زنجیرها دور بدنش پیچید. حرکاتش متوقف شد و دو داسش با دو زنجیر خونین از حرکت ایستاد. جانور به شدت تلاش می‌کرد تا خود را رها کند و زنجیرهایی که داس‌هایش را بسته بودند، چنان کشیده شدند که گویی ممکن است هر لحظه پاره شوند.

چهره بای زه‌مین با دیدن این موضوع کمی تغییر کرد و سریع به سمت جلو شتافت و با تمام قدرت به سمت سر موجود ضربه‌ای برنده روانه کرد.

پس از حرکت سریع و تندش، آخوندک برای لحظه‌ای متوقف شد و بعد سرش روی زمین افتاد و به دنبال آن فواره‌ای از خون از گردنش بیرون زد.

[شما قدرت روح مانتیس بزرگ سریع سطح 25 را به دست آوردید. چابکی +14، قدرت +10، جادو +10، مانا +10]

[سطح شما به ۱۰ افزایش یافت. 2 امتیاز وضعیت برای توزیع رایگان در اختیار شما قرار خواهد گرفت.]

[سطح شما به ۱۱ افزایش یافت….]

[سطح شما به ۱۲ افزایش یافت….]

[سطح شما به ۱۳ افزایش یافت. 2 امتیاز وضعیت برای توزیع رایگان در اختیار شما قرار خواهد گرفت.]

گوی عظیم قدرت روح، از بدن مانتیس بزرگ بیرون آمد و وارد بدن بای زه‌مین شد و او را تغذیه کرد و قدرتش را به سطح بالاتر برد. علاوه‌براین به‌طور مستقیم سطحش چهار مرتبه افزایش یافته بود.

آخوندک چیزهای دیگری را پس از مرگش رها کرده بود چرا که در کنار جسدش 1 گوی قرمز، 1 گوی نارنجی و 1 طومار وجود داشت.

[1]Lian Xuan