ورود عضویت
Blood warlock – 2
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت 53: دو روی یک‌سکه

بنگ!

کف‌زمین ترک خورد و شیشه‌‌های پنجره در اثر موج ناشی از برخورد بین شمشیر شوان یوان و دو‌تیغه تیز زامبی تکامل‌یافته خرد شدند.

گروه چهار‌نفره از دوستان در‌نهایت با دیدن مردی که جرأت کرده بود وارد خوابگاه‌زنانه شود و تعداد زیادی از موجودات خطرناک را برای رسیدن به این مکان کشته بود، کمی از اینکه او تنها یک‌فرد دو یا سه‌سال کوچکتر از خودشان است تعجب‌کردند.

بااین‌حال، بزرگ‌ترین شگفتی زمانی بود که دیدند این مردجوان واقعاً قدرت مبارزه برای پا‌به‌پا جنگیدن با هیولایی بسیار عجیب و وحشتناک مانند آن زامبی با پوست‌آبی و چشمان‌سبز را دارد. نه… درواقع از روی حالت صورتش به‌نظر می‌آمد دست بالاتر را داشته باشد.

وو یی‌جون و دوستانش با به‌یادآوردن آن سرعت وحشتناکی که او با آن از دروازه عبور کرده بود و از آن قدرت وحشتناکی که به اندازه‌ کافیی قدرتمند بود که می‌توانست بدون لمس‌کردن زمین آن را بشکافد شگفت‌زده شدند.

البته آنچه چهاردختر بیش از همه احساس کردند امید بود. امید به زنده‌ماندن، امید به رهایی از این زندان که بهشت بود امّا درعین‌حال برای آنها جهنم بود.

امّا درواقع بای زه‌مین در این نبرد، دست برتر را داشت… تقریباً تاحدی که بر دشمن خود غلبه کرد.

در‌حالی‌که بای زه‌مین درحال شمشیربازی با زامبی تکامل‌یافته بود، چنین کلماتی را زیرلب زمزمه کرد: «این چیز یکم ضعیف نیست؟»

او به چهاردوست که در گوشه‌ای جمع شده بودند توجه نکرده بود، زیرا اگرچه درحال‌حاضر دست بالاتر را داشت امّا یک لغزش به قیمت جانش تمام می‌شد.

لیلیث با تنبلی پاسخ داد: «قضیه این نیست که این موجود ضعیفه، درواقع، اون زامبی خیلی قویه. مشکل تویی. بعد از شکست دادن سوسک سوزان مرتبه‌ول تو بی

‌اول قدرتت تقویت زیادی پیدا کرد… تازشم، بین موجودات تکامل‌یافته یه تفاوت‌هایی تو قدرت و نوع و همچنین سبک مبارزه هست.»

بای زه‌مین قبل از لگدزدن به زامبی تکامل‌یافته، سر تکان داد و باعث شد که تقریباً از پنجره بی‌افتد. او بالاخره به هدفش رسیده بود، حالا فقط باید یک‌لحظه آنجا منتظر می‌ماند.

البته چنین چیزی آسان نبود زیرا زامبی تکامل‌یافته مدام درحال حرکت بود و با چابکی خود باعث سردرد شدن بای زه‌‌مین شده بود.

صدای لیلیث دوباره به‌گوش رسید: «بعدشم، بای زه‌مین… وضعیت فعلیت… احتمال داره به‌خاطر جوری که بدنت کار می‌کنه رو داری دستکاری می‌کنی یه صدمه‌هایی ببینی.»

«چی-»

بای زه‌مین می‌خواست منظورش را از این کلمات بپرسد که ناگهان قیافه‌اش تغییر کرد و کمی غرغر کرد.

قطره کوچکی‎ از خون از گوشه دهانش سُرخورد و او را مات‎و‎مبهوت کرد.

جریان چه بود…؟ زامبی تکامل‎یافته حتی یک‎بار هم نتوانسته بود او را بزند، چطور ناگهان خونریزی کرد؟ علاوه‎براین، رگ‎های او ناگهان به‎شدت شروع به داغ شدن کردند، گویی به‎جای خون، گدازه‎های سوزان درون آنها جاری است!

لیلیث اخم‎هایش را درهم کشید و نگرانی در چشمانش جرقه زد: «بهت گفتم. تو به‎خاطر شناخت طبیعیت از فیزیولوژی انسان و مهارت دستکاری خونت نزدیک به‎ساختن یک مهارت قابل فعال شدن هستی ولی به‎نظر میاد داری یه‎چیزی رو جا میندازی… باید کنترل آدرنالینی که تو رگات جریان داره رو با کنترل خونت متوقف کنی یا دردش بدتر میشه و ممکنه صدمه جدی بهت وارد شه.»

در‎حالی‎که آدرنالین تاحد زیادی مفید بود، اما فقط درصورتی‎که باسرعت عادی جریان داشت و بدن می‌توانست به چنین تحریکی پاسخ دهد. بدن بای زه‎مین پس‎از جذب این همه قدرت‎روح چندین برابر تقویت شده بود، بنابراین، سرعت «طبیعی» که آدرنالین او به طور طبیعی حرکت می‎کرد نیز چندین برابر سریع‎تر از یک فردمعمولی بود… بااین‎حال، بای زه‎مین با دستکاری خون خود آن سرعت را مجبور به دوبرابر شدن کرده بود.

بای زه‎مین پاسخی نداد، اما چشمانش برق زد و نشانه‎ای از اراده در آنها نمایان شد.

اگر او از طریق جریان خونش کنترل ادرنالینش را متوقف می‎کرد، آن‎وقت این آدرنالین به زودی ناپدید میشد زیرا ترس اولیه‎ای که احساس کرده بود پس از کتک زدن زامبی تکامل‎یافته ناپدید شده بود. اگر ماده‌ای که واکنش‌ها و سرعت آنها را افزایش می‌داد ناپدید می‌شد، بای زه‎مین هیچ اطمینانی نداشت که بتواند حملات زامبی‌های تکامل‌یافته را متوقف کند.

سرعت زامبی تکامل یافته برای بای زه‎مین فعلی بسیار زیاد بود و اگر او نمی‎توانست از خود در برابر حملات آن دفاع کند، قدرت برتر او بی‎فایده بود.

علاوه‎براین، او انگیزه دیگری داشت… بای زه‎مین در حالی که از پهلو به لیلیث نگاه می کرد مخفیانه آهی کشید.

همه‎چیز عواقبی داشت و او برای رسیدن به اهدافش حاضر بود برخی از آنها را متحمل شود. گاهی‎اوقات، زندگی چنین بود؛ که در آن ضرر و زیان دو روی یک‎سکه هستند.

* * *

-درهمین‎حال، در ساختمانی در چند ده‎متری خوابگاه زنانه-

چن هه و شانگ‎گوان بینگ شو در نزدیکی یک‎پنجره بزرگ شکسته در طبقه بالای ساختمان ایستاده بودند. چن هه با دست چپش کمان خود را گرفته بود و یک جفت دستکش لاستیکی در دست راستش بسته بود تا چوب‎یخی را که شانگ‎گوان بینگ شو ساخته بود نگه دارد. با وجود اینکه بینگ شو دما را کنترل می‎کرد، می‎توان دید که دست چن هه به‎دلیل سردی کمی می لرزد.

کابل فیبر کربنی متصل به چوب یخ از پنجره بیرون افتاده بود و چند متر دورتر روی زمین، لیانگ پنگ را می‌توان دید که سر دیگر کابل را با دو دست خود گرفته است.

هرسه به پنجره‎های طبقه چهارم خوابگاه زنان خیره شده بودند، با اینکه بای زه‎مین گفته بود که زامبی را به یکی از آن پنجره‎ها می‎کشاند، اما غیرممکن بود که بتوان تشخیص داد که کدام پنجره خواهد بود.

شانگ‎گوان بینگ شو ناگهان متوجه چیز عجیبی شد و دست آزاد خود را برای نشان‎دادن آن مکان به چن هه بلند کرد: «اونجاست.»

«فهمیدم.»

چن هه سرش را تکان داد و درحالی‎که یک‎حالت تیراندازی حرفه‎ای که درطول‎ سال‎ها به کمال رسیده و به آن عادت کرده بود اتخاذ می‎کرد، به‎سرعت چوب‎یخی را روی کمانش گذاشت.

شانگ‎گوان بینگ شو قبل از اینکه به‎جلو برود و برای آماده‎شدن برای مبارزه از پنجره بیرون بپرد، لحظه‌ای به او نگاه کرد. در‎حالی‎که او می‌توانست از دور حمله کند، اما هرچه هدفش دورتر باشد، باید ساخته‎های یخی‌یش را بیشتر در هوا کنترل کند و به‎دلیل‎اینکه هیچ مهارت کنترل اجسامی نداشت، مجبور به مصرف مقادیر نجومی مانا بود. بنابراین، او چاره‎ای جز نزدیک‎شدن تاحد امکان را نداشت.

نگاه چن هه برای لحظه‎ای از هدف دور شد و به شانگ‎گوان بینگ شو نگاه کرد که به‎نظر می‎رسید در هوا شناور است و مانند یک پری‎یخی جاودانه معلق است.

درآخر، سرش را تکان داد و سریع تمرکز کرد.

«تکون نخور…»

او درحالی‎که چشمانش را ریز می‎کرد زمزمه کرد. در فاصله چند متری، چن هه توانست پشت زامبی عجیب‎وغریب با پوست‎آبی را درست همانطور که مینگ شویی شویی توصیف کرده بود، تشخیص دهد. او همچنین می‌توانست بدن بای زه‎مین را ببیند که دائماً چشمک می‌زند و درگیر جنگی سخت بود که در آن به‎نظر می‌رسید شمشیرها دائماً با یکدیگر برخورد می‌کردند.

چن هه دوباره برای هیچ‎کس خاصی زمزمه نکرد و قبل از اینکه چنگش را روی سیم کمان رها کند چشمانش به سردی برق زد: «تو چنگمی.»

چوب‎یخی تبدیل به تیری شده بود که باسرعت حیرت‎انگیزی حرکت می‎کرد و درعرض یک یا دو ثانیه به‎هدف خود برخورد کرده بود.مد او دست بالاتر را د