شب ششمین روز از زمان شروع آخرالزمان بدون سروصدای زیاد و هیچ چیز قابل توجهی به پایان رسید، به جز اینکه غرش وحشتناک گاهوبیگاه برخی موجودات از دوردست شنیده میشد.
با نزول اولین پرتوی نور خورشید، هفتمین روز از ورود ثبت روح به زمین سرانجام رسما آغاز شد، یک هفته از تغییر جهان و سقوط جامعه میگذرد.
هنگامی که بای زهمین با دیگر رهبران گروه و زیردستانش ملاقات کرد، معلمان یکییکی بازماندگان را از خواب بیدار میکردند.
بدون تاخیر زیاد و استفادهی بسیار از نوری که روز فراهم میکرد، یک صبحانهی ساده شامل یک نان گرد بخارپز برای کسانی که مایل به کار نبودند، دو نان گرد برای افرادی که حاضر به کار بودند و دو نان گرد به همراه یک شیر پاکتی برای جنگجویان مهیا شد.
وو ییجون به پاکت شیری که در دستانش بود نگاه کرد و بیاختیار در درونش احساس تلخی کرد. در گذشته، او هرگز طعم شیر بستهبندی شدهی چین را نمیچشید زیرا موارد ابتلا به سرطان در افراد شایع بود و او مطلقا هرگز چیزی جز شیر وارداتی نمینوشید. با این وجود، پس از شش روز گرسنگی، این شاهزاده خانم کوچک فهمیده بود که دنیای گذشته دیگر وجود ندارد و با دردی که از تغییرات داشت، شیر را با لذت نوشید.
هرکسی که سریعتر از همه تطبیق پیدا میکرد، به احتمال زیاد زنده میماند و وو ییجون حاضر به مردن نبود، اهمیتی نداشت برای زنده ماندن باید چه کاری انجام میداد، تا زمانی که بتواند حیفیت خود را به عنوان یک زن حفظ کند انجامش میداد.
پس از صرف صبحانه، شانگوان؛ لیانگ پنگ و چن هه گروهی حدودا پنجاه یا شصت نفره از میان بازماندگانی که مایل به کار بودند انتخاب کردند و با احتیاط مسیرشان را به سمت داروخانه پیش بردند تا جسد سوسکهای سوزان مرتبه اول را بردارند و پس از بررسی اینکه آیا قابل خوردن هستند یا خیر، آنها را آماده کنند.
بای زهمین به گروه بازماندگانی که در گوشهی یک ساختمان ناپدید شدند نگاهی انداخت و سپس آن را به سمت سه شخص کنارش چرخاند. «بیاید بریم، وقتشه کارمون رو شروع کنیم.»
فو شوفنگ، کای جینگیی و ژونگ ده ایستاده بودند و با احترامی پنهان به او نگاه میکردند. هر سه تای آنها شاهد بودند که زامبی تکاملیافتهی مرتبه اول چقدر وحشتناک است و در میان چهار قویترین فرد تکاملیافتهی گروه، در حالی که شانگوان به سختی توانست زامبی را پس از اینکه یکی از تیغههایش را از دست داده بود مهار کند، تنها بای زهمین از عهدهی سرکوب کردن آن برآمد.
چهار زیردستان بای زهمین در حال حاضر تقریبا سطح پنج یا شش بودند و هرچه سطحشان بالاتر میرفت و آمار بیشتری بهدست میآوردند، بیشتر متوجه میشدند که قدرت او چقدر زیاد است و احترامی که برایش قائل بودند بیشتر میشد و همچنین قدردانی که نسبت به او برای اینکه به آنها اجازه داد تا بیهیچ خطری به چنین قدرتی دست یابند افزایش مییافت.
آن سه با حالت چهرهی مصممی سر تکان دادند و بای زهمین نیز به نشانهی رضایت سر تکان داد، و سپس در جهت مخالف از جایی که گروه بزرگی از بازماندگان به رهبری شانگوان رفته بودند، قدم برداشت.
در همان حال که گروه شانگوان روی گوشت سوسک مرتبه اول کار میکرد، بای زهمین و گروهش شروع به پاکسازی مسیر جنوب دانشگاه کردند تا زامبیها و دیگر موجوداتی که ممکن بود در اطراف ظاهر شوند را از بین ببرند.
درمورد کانگ لان، بای زهمین به دلیل اینکه به هیچ یک از بازماندگان اعتماد نداشت، او را در سالن ورزشی رها کرد تا از وسایل مراقبت کند. به کانگ لان اطمینان داد که فردا شخص دیگری جایش را میگیرد و او نیز میتواند برای جلوگیری از نارضایتی غیرضروری سطحش را بالا ببرد.
فو شوفنگ به همراه کای جینگیی و ژونگ ده از بای زهمین جدا شدند و به صورت گروهی در منطقهی غربی شروع به حرکت کردند. فو شوفنگ به دلیل اینکه واقعا میخواست به استفاده از سلاحهای خنجرمانند عادت کند از دو چاقوی بزرگ آشپزخانه استفاده میکرد، از طرف دیگر، کای جینگیی و ژونگ ده هر دو دارای لولههای آهنی بودند که انتهای آن تیز شده بود، بنابراین برای نفوذ به دفاع کم زامبیها بسیار کارآمد بود.
حتی اگر یک سگ جهش یافتهی سطح 9 یا 10 ظاهر شود، در همان حال که سه تای آنها که در سطح پنج یا شش هستند با هم متحد شوند، میتوانند به راحتی برای حضور بای زهمین وقت بخرند، از این رو تا زمانی که یک هیولای مبتنی بر چابکی یا موجودی سطح بالا ظاهر نشود، خودشان به تنهایی کافی هستند.
هر سه تای آنها کار فوق العادهای انجام دادند، به این شکل که وقتی یکی از آنها زیادی خود را خسته میکرد، شخص دیگری جای فرد خسته را میگرفت تا به او اجازهی استراحت بدهد. آهسته و پیوسته، زامبیها در منطقهی جنوب غربی یکی پس از دیگری به دست سه شخصی که قبلا چیزی جز بازماندگان عادی نبودند اما به لطف شجاعت و دلیریشان به آنها فرصت بزرگی برای تبدیل شدن به انسانهای تکاملیافته داده شد، نابود شدند.
در همین حین، بای زهمین مراقب نابودی هر موجود زندهی دشمن در ضلع جنوب شرقی ورزشگاه بود و آرامآرام به سمت جنوب دانشگاه حرکت میکرد.
بای زهمین اگرچه اگر میخواست میتوانست کار را بسیار سریعتری انجام دهد، اکنون با استفاده از این فرصت نادر که کسی در اطراف نبود، با مهارت دستکاری خون خود تمرین میکرد و سعی داشت تا حد امکان مانا را در داخل بدن خود کنترل کند.
سه زامبی در هوا بو کشیدند و ناگهان بهنظر رسید گوشهایشان تکان میخورد و سرانجام با چشمان سفید بیجانشان به جلو نگاه کردند. با سه خرخر شبیه به خرخر یک جانور گرسنه، این سه زامبی بدون توجه به اینکه چه کسی قویتر یا ضعیفتر است، شروع به پیشروی به سمت منبع حیات در چند متر دورتر کردند.
بای زهمین هیچ تلاشی برای پنهان کردن حضور خود نکرد و سعی نکرد قدمهایش را ساکت کند و این به زامبیها اجازه داد تا متوجهی او شوند. با دیدن این سه زامبی که کمی بیشتر از ده متر فاصله داشتند، قدمهایش را متوقف کرد و به آرامی یک بطری خون از کوله پشتیاش بیرون آورد.
پس از انداختن حدود 3/4 بطری روی زمین سنگفرش شده، دست برداشت و نفس عمیقی کشید، سپس زامبیها را ندیده گرفت و کاملا روی خون متمرکز شد.
در همان حین که مانا را به گردش در آورد، سه نیزهی نازک اما قدرتمند تصور کرد. چند ثانیهی بعد، سه نیزهی قرمزرنگ تقریبا یک متری روی زمین افتاده بود و خون مایع در هیچ کجا دیده نمیشد.
این سه نیزهی قرمز شبیه نیزههای واقعی بودند که به دست آهنگر ساخته شده بود; برای کسی سخت است که فکر کند چند ثانیهی پیش آنها فقط یک گودال خون مایع بودند، زیرا اگرچه آراستگی خاصی نداشتند، اما واقعا خوب شکل گرفته بودند.
با یک تکان دست، سه نیزه توسط موجی از مانا پوشانده و در هوا شناور شد، سپس به سمت زامبیها تیراندازی شدند و مستقیم به سرشان برخورد کردند.
بای زهمین از نارضایتی اخمهایش را در هم کشید. در واقع، او تنها سه امتیاز مانا را برای ایجاد نیزههای خون و سه امتیاز دیگر برای به حرکت درآوردن آنها صرف کرده بود؛ با توجه به اینکه قبلا بیست امتیاز صرف کرد، این پیشرفت قابل توجهی بود.
با این وجود، مشکل زمان بود.
بای زمین که روند ایجاد نیزهها را تصور میکرد و مانایش را حرکت میداد تقریبا بیست ثانیه وقت گذاشته بود و این خیلی طولانی محسوب میشد. در این شرایط مشکلی نداشت زیرا زامبیها فقط سه تا بودند و سرعت کمی داشتند، اما او در مبارزات واقعی از عهدهی چنین چیزی برنمیآمد.
قسمت 68: سخت بودن کنترل مانا
شب ششمین روز از زمان شروع آخرالزمان بدون سروصدای زیاد و هیچ چیز قابل توجهی به پایان رسید، به جز اینکه غرش وحشتناک گاهوبیگاه برخی موجودات از دوردست شنیده میشد.
با نزول اولین پرتوی نور خورشید، هفتمین روز از ورود ثبت روح به زمین سرانجام رسما آغاز شد، یک هفته از تغییر جهان و سقوط جامعه میگذرد.
هنگامی که بای زهمین با دیگر رهبران گروه و زیردستانش ملاقات کرد، معلمان یکییکی بازماندگان را از خواب بیدار میکردند.
بدون تاخیر زیاد و استفادهی بسیار از نوری که روز فراهم میکرد، یک صبحانهی ساده شامل یک نان گرد بخارپز برای کسانی که مایل به کار نبودند، دو نان گرد برای افرادی که حاضر به کار بودند و دو نان گرد به همراه یک شیر پاکتی برای جنگجویان مهیا شد.
وو ییجون به پاکت شیری که در دستانش بود نگاه کرد و بیاختیار در درونش احساس تلخی کرد. در گذشته، او هرگز طعم شیر بستهبندی شدهی چین را نمیچشید زیرا موارد ابتلا به سرطان در افراد شایع بود و او مطلقا هرگز چیزی جز شیر وارداتی نمینوشید. با این وجود، پس از شش روز گرسنگی، این شاهزاده خانم کوچک فهمیده بود که دنیای گذشته دیگر وجود ندارد و با دردی که از تغییرات داشت، شیر را با لذت نوشید.
هرکسی که سریعتر از همه تطبیق پیدا میکرد، به احتمال زیاد زنده میماند و وو ییجون حاضر به مردن نبود، اهمیتی نداشت برای زنده ماندن باید چه کاری انجام میداد، تا زمانی که بتواند حیفیت خود را به عنوان یک زن حفظ کند انجامش میداد.
پس از صرف صبحانه، شانگوان؛ لیانگ پنگ و چن هه گروهی حدودا پنجاه یا شصت نفره از میان بازماندگانی که مایل به کار بودند انتخاب کردند و با احتیاط مسیرشان را به سمت داروخانه پیش بردند تا جسد سوسکهای سوزان مرتبه اول را بردارند و پس از بررسی اینکه آیا قابل خوردن هستند یا خیر، آنها را آماده کنند.
بای زهمین به گروه بازماندگانی که در گوشهی یک ساختمان ناپدید شدند نگاهی انداخت و سپس آن را به سمت سه شخص کنارش چرخاند. «بیاید بریم، وقتشه کارمون رو شروع کنیم.»
فو شوفنگ، کای جینگیی و ژونگ ده ایستاده بودند و با احترامی پنهان به او نگاه میکردند. هر سه تای آنها شاهد بودند که زامبی تکاملیافتهی مرتبه اول چقدر وحشتناک است و در میان چهار قویترین فرد تکاملیافتهی گروه، در حالی که شانگوان به سختی توانست زامبی را پس از اینکه یکی از تیغههایش را از دست داده بود مهار کند، تنها بای زهمین از عهدهی سرکوب کردن آن برآمد.
چهار زیردستان بای زهمین در حال حاضر تقریبا سطح پنج یا شش بودند و هرچه سطحشان بالاتر میرفت و آمار بیشتری بهدست میآوردند، بیشتر متوجه میشدند که قدرت او چقدر زیاد است و احترامی که برایش قائل بودند بیشتر میشد و همچنین قدردانی که نسبت به او برای اینکه به آنها اجازه داد تا بیهیچ خطری به چنین قدرتی دست یابند افزایش مییافت.
آن سه با حالت چهرهی مصممی سر تکان دادند و بای زهمین نیز به نشانهی رضایت سر تکان داد، و سپس در جهت مخالف از جایی که گروه بزرگی از بازماندگان به رهبری شانگوان رفته بودند، قدم برداشت.
در همان حال که گروه شانگوان روی گوشت سوسک مرتبه اول کار میکرد، بای زهمین و گروهش شروع به پاکسازی مسیر جنوب دانشگاه کردند تا زامبیها و دیگر موجوداتی که ممکن بود در اطراف ظاهر شوند را از بین ببرند.
درمورد کانگ لان، بای زهمین به دلیل اینکه به هیچ یک از بازماندگان اعتماد نداشت، او را در سالن ورزشی رها کرد تا از وسایل مراقبت کند. به کانگ لان اطمینان داد که فردا شخص دیگری جایش را میگیرد و او نیز میتواند برای جلوگیری از نارضایتی غیرضروری سطحش را بالا ببرد.
فو شوفنگ به همراه کای جینگیی و ژونگ ده از بای زهمین جدا شدند و به صورت گروهی در منطقهی غربی شروع به حرکت کردند. فو شوفنگ به دلیل اینکه واقعا میخواست به استفاده از سلاحهای خنجرمانند عادت کند از دو چاقوی بزرگ آشپزخانه استفاده میکرد، از طرف دیگر، کای جینگیی و ژونگ ده هر دو دارای لولههای آهنی بودند که انتهای آن تیز شده بود، بنابراین برای نفوذ به دفاع کم زامبیها بسیار کارآمد بود.
حتی اگر یک سگ جهش یافتهی سطح 9 یا 10 ظاهر شود، در همان حال که سه تای آنها که در سطح پنج یا شش هستند با هم متحد شوند، میتوانند به راحتی برای حضور بای زهمین وقت بخرند، از این رو تا زمانی که یک هیولای مبتنی بر چابکی یا موجودی سطح بالا ظاهر نشود، خودشان به تنهایی کافی هستند.
هر سه تای آنها کار فوق العادهای انجام دادند، به این شکل که وقتی یکی از آنها زیادی خود را خسته میکرد، شخص دیگری جای فرد خسته را میگرفت تا به او اجازهی استراحت بدهد. آهسته و پیوسته، زامبیها در منطقهی جنوب غربی یکی پس از دیگری به دست سه شخصی که قبلا چیزی جز بازماندگان عادی نبودند اما به لطف شجاعت و دلیریشان به آنها فرصت بزرگی برای تبدیل شدن به انسانهای تکاملیافته داده شد، نابود شدند.
در همین حین، بای زهمین مراقب نابودی هر موجود زندهی دشمن در ضلع جنوب شرقی ورزشگاه بود و آرامآرام به سمت جنوب دانشگاه حرکت میکرد.
بای زهمین اگرچه اگر میخواست میتوانست کار را بسیار سریعتری انجام دهد، اکنون با استفاده از این فرصت نادر که کسی در اطراف نبود، با مهارت دستکاری خون خود تمرین میکرد و سعی داشت تا حد امکان مانا را در داخل بدن خود کنترل کند.
سه زامبی در هوا بو کشیدند و ناگهان بهنظر رسید گوشهایشان تکان میخورد و سرانجام با چشمان سفید بیجانشان به جلو نگاه کردند. با سه خرخر شبیه به خرخر یک جانور گرسنه، این سه زامبی بدون توجه به اینکه چه کسی قویتر یا ضعیفتر است، شروع به پیشروی به سمت منبع حیات در چند متر دورتر کردند.
بای زهمین هیچ تلاشی برای پنهان کردن حضور خود نکرد و سعی نکرد قدمهایش را ساکت کند و این به زامبیها اجازه داد تا متوجهی او شوند. با دیدن این سه زامبی که کمی بیشتر از ده متر فاصله داشتند، قدمهایش را متوقف کرد و به آرامی یک بطری خون از کوله پشتیاش بیرون آورد.
پس از انداختن حدود 3/4 بطری روی زمین سنگفرش شده، دست برداشت و نفس عمیقی کشید، سپس زامبیها را ندیده گرفت و کاملا روی خون متمرکز شد.
در همان حین که مانا را به گردش در آورد، سه نیزهی نازک اما قدرتمند تصور کرد. چند ثانیهی بعد، سه نیزهی قرمزرنگ تقریبا یک متری روی زمین افتاده بود و خون مایع در هیچ کجا دیده نمیشد.
این سه نیزهی قرمز شبیه نیزههای واقعی بودند که به دست آهنگر ساخته شده بود; برای کسی سخت است که فکر کند چند ثانیهی پیش آنها فقط یک گودال خون مایع بودند، زیرا اگرچه آراستگی خاصی نداشتند، اما واقعا خوب شکل گرفته بودند.
با یک تکان دست، سه نیزه توسط موجی از مانا پوشانده و در هوا شناور شد، سپس به سمت زامبیها تیراندازی شدند و مستقیم به سرشان برخورد کردند.
بای زهمین از نارضایتی اخمهایش را در هم کشید. در واقع، او تنها سه امتیاز مانا را برای ایجاد نیزههای خون و سه امتیاز دیگر برای به حرکت درآوردن آنها صرف کرده بود؛ با توجه به اینکه قبلا بیست امتیاز صرف کرد، این پیشرفت قابل توجهی بود.
با این وجود، مشکل زمان بود.
بای زمین که روند ایجاد نیزهها را تصور میکرد و مانایش را حرکت میداد تقریبا بیست ثانیه وقت گذاشته بود و این خیلی طولانی محسوب میشد. در این شرایط مشکلی نداشت زیرا زامبیها فقط سه تا بودند و سرعت کمی داشتند، اما او در مبارزات واقعی از عهدهی چنین چیزی برنمیآمد.