بای زهمین، کای جینگیی، فو شوفنگ و ژونگ ده بهدنبال شانگوان بینگ شو به داروخانه که گروهبازماندگان در آن بودند، بازگشتند.
وقتی این گروه پنجنفره بهمحل رسیدند، افراد زیادی از قبل روی قلوه سنگهای بزرگ نشسته بودند و با لقمههای گشاد غذا میخوردند و دیگران قبل از اینکه بنشینند و مانند بقیه شروع به خوردن کنند، با غذای خود از داخل ساختمان بیرون میآمدند.
بای زهمین متوجه تعجب در چهره دانشجویانی که ببر پشمالویی که توسط او با یکدست کشیده میشد را دیده بودند، شد.
«نگاهکن، اونا حتی یک ببر هم شکار کردن.»
«مگه پلنگ نیست؟»
«احمق، مشخصه که اون یه ببره که جهش پیدا کرده!»
«خفهشو و قبل از اینکه برگردی سر کارت غذاتو بخور.»
او همه آنها را نادیده گرفت و جسد ببر سایه را نزدیک جایی که سوسک سوزان بود رها کرد.
درحالحاضر، سوسک سوزان بخش زیادی از پوستهمحافظ خود را از دستداده بود و بازماندگان نیز شروعبه بریدن گوشت کرده و آن را در کیسههای پلاستیکی بستهبندی میکردند تا بعداً بهیخچال منتقل شوند.
اگرچه هنوز مشخص نبود که گوشت خوراکی است یا نه، زیرا هنوز آنقدر طول نکشیده بود که همه احساس امنیت کنند، شانگوان بینگ شو تصمیم گرفت که برای صرفهجویی در زمان بهتر است از قبل روی آن کار کنند و از آنجایی که بازماندهها درحالانجام کار سازندهای نبودند، ایده او بلافاصله مورد تأیید همه قرار گرفت.
بای زهمین کاسه برنج و همچنین یکتکه گوشتقرمز بزرگ، یکتکه گوشتسفید کوچکتر و یک نان بخارپز شده دریافت کرد.
پس از تکاندادن سر به مردم داخل آشپزخانه، بهسادگی به پشتبام ساختمان رفت و در فاصله کوتاهی از لیلیث زیبا در آنجا نشست. بااینحال، این مدت زیادی طول نکشید زیرا وو ییجون بهزودی در محل ظاهر شد و شروع به گپزدن با او کرد.
از آنجایی که به نظر میرسید قصد بدی ندارد و نمیخواست از او چیزی بخواهد، بای زهمین در طول ناهار کمی دیر، با او درباره چیزهای بیاهمیت گپ زد.
پس از اتمام غذا، خود را مرخص کرد و به محلی که قبلاً بود بازگشت تا به نظافت منطقه ادامه دهد. این بار او به فو شوفنگ و دونفر دیگر گفت که یکی از آنها جای خود را با کانگ لان عوض میکند و او را برای بالاتر بردن سطح خود میبرند.
* * *
تمام روز دقیقاً همانطور که شروع شد گذشت.
بای زهمین درحالیکه کنترل خود را بر مانا انجام میداد و با استفاده از دستکاریخون در شرایط مختلف سازگار میشد، گروههای کوچک و گروههای بسیار بزرگی از زامبیها را پاکسازی کرد. او بهآرامی امّا مطمئناً میتوانست متوجه بهبود مستمر کنترل خود بر جادو و همچنین تصور و تثبیت خون برای تشکیل نیزه شود.
وقتی خورشید غروب کرد، او بالاخره تصمیم گرفت تا کار را تمام کند و بهورزشگاه بازگشت و بهطور اتفاقی با گروه چن هه و بقیه که چند دقیقه زودتر بازگشته بودند ملاقات کرد.
با کمال تعجب، گروه شانگوان بینگ شو نیز درحالیکه سایر بازماندگان کار میکردند، دست و پا نمیزدند، زیرا تشکها و لباسهای بیشتری را از خوابگاهزنان آورده بودند. حالا به لطف رفتوآمد زیاد دانشجویان دختر در روز قبل، عملاً همه جایی برای برای خوابیدن داشتند و درحالیکه بهراحتی یک تخت نبود، بینهایت راحتتر از زمین سخت و سرد بود.
کمکم شرایط زندگی بازماندگان بهبود یافت که بهلطف امکاناترفاهی جدید و همچنین قدرت نشان دادهشده توسط بای زهمین و سایر افراد تکاملیافته، فضای سنگین و غمانگیز بهآرامی سبک شود.
…
شانگوان بینگ شو روی صندلی کنار میز داخل کافهتریا نشسته بود و شروعبه اعلام نتایج آزمایش انجامشده امروز کرد: «حدوداً از ساعت 7:30 صبح تا الان، بیشتر از چهارده ساعت گذشته ولی کوچیکترین نشانه نامطلوبی روی سهتا آشغالی که گوشتسوسک رو خوردن نشان داده نشده.»
لیانگ پنگ با سردرگمی پرسید: «ساده بخوایم بگیم… گوشتش رو میشه خورد یا نه؟»
شانگوان بینگ شو قبل از نگاه کردن به بقیه، به او نگاه کرد و ادامه داد: «تمام این مدت، اگه قرار بود اتفاق بدی بیافته، حداقل باید یک نشانه کوچیکی خودشو نشون میداد. بااینحال، هیچ تغییری در رنگ پوست نیست، تب ندارن، مردمکهاشون به هیچوجه گشاد نشدن و بهنظر نمیرسه تغییری ذهنی وجود داشته باشه… من فکر میکنم درست باشه که فرض کنیم گوشت هیولای جهشیافته برای بدن انسان مضر نیست.»
بای زهمین نیشخندی زد و با لحنی بسیار شاد گفت: «این به این معناست که از امروز به بعد یک منبع غذا دیگه داریم، مگهنه؟»
شانگوان بینگ شو درحالیکه به همه نگاه میکرد سری تکان داد: «درسته». حتی رفتار یخی او در این لحظه تا حدودی گرمتر بود، که نشان میداد او چقدر شاد است.
حیوانات و حشرات تکاملیافته از نقطهنظری وحشتناکتر از زامبیها بودند، زیرا تنها یکی از آنها میتوانست گروههای بزرگی از مردم را در مدتکوتاهی ویران کند. بااینحال، اکنون آنها نیز تبدیل به یک منبعغذایی واجب شده بودند.
بای زهمین و بقیه هنوز نمیدانستند که مانا چگونه روی جهان بهطور کلی تأثیر گذاشته است، اما لیلیث به او گفته بود که ممکن است رشد محصولات متوقف شود زیرا به هیچوجه چیز عجیبی نیست. بنابراین، اگر این اتفاق میافتاد، هر وعدهغذایی که مصرف میکردند یک وعدهغذایی کمتر بود که نمیشد آن را دوباره بازگرداند.
با وضعیت کنونی دنیا، کارخانجات تولیدی طبیعتاً از کار میافتند، بنابراین نمیتوانستند روی این نوع موادغذایی هم حساب کنند. بنابراین طبیعیترین غذا، گوشت سایر گونهها بود.
اکنونکه تایید شده بود که گوشت سوسک سوزان مرتبهاول خوراکی است، لذت و آرامشی که آنها احساس میکردند بسیار زیاد بود زیرا بار سنگینی از روی دوش آنها برداشته شده بود.
بدون غذا، مردم حاضر به کار نمیشوند، اطاعت نمیکنند و به زودی هرجومرج در همهجا رخ میدهد که با توجهبه وضعیت کنونی جهان، به معنای نابودی نسل بشر خواهد بود. امّا حالا که میدانستند میتوانند منبع غذایی مطمئنی را از حیوانات دیگر تهیه کنند، مشکل حداقل کمی کاهش یافته بود و درحالیکه راهحل بلندمدتی نبود، حداقل درحالحاضر بهتر از هیچ بود.
بای زهمین اتفاقی پرسید: «راستی، چه بلایی سر اون سهتا اومد؟»
شانگوان بینگ شو با بیتفاوتی پاسخ داد: « همونجور که قول داده بودم، ولشون کردم.»
بای زهمین به او نگاه کرد و با لحنی عجیب پرسید: « …اونا تو همچین ساعتی رفتن؟»
شانگوان بینگ شو به او نگاه کرد و با گیجی پرسید: «درسته. مشکلی هست؟»
مشکلی هست؟ بای زهمین نمیدانست چه بگوید، بنابراین بهسادگی سرش را تکان داد و سهمرد بیچاره رقتانگیز را تمسخر کرد.
درحالیکه درست بود که او جنوبشرقی منطقهشمالی را پاکسازی کرده بود و سهزیردستش منطقه جنوبغربی را تاحدی پاکسازی کرده بودند، در شب، خطرات، بسیار بیشتر بود. بای زهمین میدانست که سهنفر عادی بدون داشتن جرأت مبارزه قطعاً نمیتوانند در طول شب زنده بمانند، مگر آنکه خوششانس باشند.
اما حتی اگر از خطر شب جانسالم بهدر میبردند، با توجه به اینکه هیچ غذایی در اطراف آنها وجود نداشت، فقط زمان نیاز داشت که به هر طریقی بمیرند.
قسمت 75: آزمایش موفق
بای زهمین، کای جینگیی، فو شوفنگ و ژونگ ده بهدنبال شانگوان بینگ شو به داروخانه که گروهبازماندگان در آن بودند، بازگشتند.
وقتی این گروه پنجنفره بهمحل رسیدند، افراد زیادی از قبل روی قلوه سنگهای بزرگ نشسته بودند و با لقمههای گشاد غذا میخوردند و دیگران قبل از اینکه بنشینند و مانند بقیه شروع به خوردن کنند، با غذای خود از داخل ساختمان بیرون میآمدند.
بای زهمین متوجه تعجب در چهره دانشجویانی که ببر پشمالویی که توسط او با یکدست کشیده میشد را دیده بودند، شد.
«نگاهکن، اونا حتی یک ببر هم شکار کردن.»
«مگه پلنگ نیست؟»
«احمق، مشخصه که اون یه ببره که جهش پیدا کرده!»
«خفهشو و قبل از اینکه برگردی سر کارت غذاتو بخور.»
او همه آنها را نادیده گرفت و جسد ببر سایه را نزدیک جایی که سوسک سوزان بود رها کرد.
درحالحاضر، سوسک سوزان بخش زیادی از پوستهمحافظ خود را از دستداده بود و بازماندگان نیز شروعبه بریدن گوشت کرده و آن را در کیسههای پلاستیکی بستهبندی میکردند تا بعداً بهیخچال منتقل شوند.
اگرچه هنوز مشخص نبود که گوشت خوراکی است یا نه، زیرا هنوز آنقدر طول نکشیده بود که همه احساس امنیت کنند، شانگوان بینگ شو تصمیم گرفت که برای صرفهجویی در زمان بهتر است از قبل روی آن کار کنند و از آنجایی که بازماندهها درحالانجام کار سازندهای نبودند، ایده او بلافاصله مورد تأیید همه قرار گرفت.
بای زهمین کاسه برنج و همچنین یکتکه گوشتقرمز بزرگ، یکتکه گوشتسفید کوچکتر و یک نان بخارپز شده دریافت کرد.
پس از تکاندادن سر به مردم داخل آشپزخانه، بهسادگی به پشتبام ساختمان رفت و در فاصله کوتاهی از لیلیث زیبا در آنجا نشست. بااینحال، این مدت زیادی طول نکشید زیرا وو ییجون بهزودی در محل ظاهر شد و شروع به گپزدن با او کرد.
از آنجایی که به نظر میرسید قصد بدی ندارد و نمیخواست از او چیزی بخواهد، بای زهمین در طول ناهار کمی دیر، با او درباره چیزهای بیاهمیت گپ زد.
پس از اتمام غذا، خود را مرخص کرد و به محلی که قبلاً بود بازگشت تا به نظافت منطقه ادامه دهد. این بار او به فو شوفنگ و دونفر دیگر گفت که یکی از آنها جای خود را با کانگ لان عوض میکند و او را برای بالاتر بردن سطح خود میبرند.
* * *
تمام روز دقیقاً همانطور که شروع شد گذشت.
بای زهمین درحالیکه کنترل خود را بر مانا انجام میداد و با استفاده از دستکاریخون در شرایط مختلف سازگار میشد، گروههای کوچک و گروههای بسیار بزرگی از زامبیها را پاکسازی کرد. او بهآرامی امّا مطمئناً میتوانست متوجه بهبود مستمر کنترل خود بر جادو و همچنین تصور و تثبیت خون برای تشکیل نیزه شود.
وقتی خورشید غروب کرد، او بالاخره تصمیم گرفت تا کار را تمام کند و بهورزشگاه بازگشت و بهطور اتفاقی با گروه چن هه و بقیه که چند دقیقه زودتر بازگشته بودند ملاقات کرد.
با کمال تعجب، گروه شانگوان بینگ شو نیز درحالیکه سایر بازماندگان کار میکردند، دست و پا نمیزدند، زیرا تشکها و لباسهای بیشتری را از خوابگاهزنان آورده بودند. حالا به لطف رفتوآمد زیاد دانشجویان دختر در روز قبل، عملاً همه جایی برای برای خوابیدن داشتند و درحالیکه بهراحتی یک تخت نبود، بینهایت راحتتر از زمین سخت و سرد بود.
کمکم شرایط زندگی بازماندگان بهبود یافت که بهلطف امکاناترفاهی جدید و همچنین قدرت نشان دادهشده توسط بای زهمین و سایر افراد تکاملیافته، فضای سنگین و غمانگیز بهآرامی سبک شود.
…
شانگوان بینگ شو روی صندلی کنار میز داخل کافهتریا نشسته بود و شروعبه اعلام نتایج آزمایش انجامشده امروز کرد: «حدوداً از ساعت 7:30 صبح تا الان، بیشتر از چهارده ساعت گذشته ولی کوچیکترین نشانه نامطلوبی روی سهتا آشغالی که گوشتسوسک رو خوردن نشان داده نشده.»
لیانگ پنگ با سردرگمی پرسید: «ساده بخوایم بگیم… گوشتش رو میشه خورد یا نه؟»
شانگوان بینگ شو قبل از نگاه کردن به بقیه، به او نگاه کرد و ادامه داد: «تمام این مدت، اگه قرار بود اتفاق بدی بیافته، حداقل باید یک نشانه کوچیکی خودشو نشون میداد. بااینحال، هیچ تغییری در رنگ پوست نیست، تب ندارن، مردمکهاشون به هیچوجه گشاد نشدن و بهنظر نمیرسه تغییری ذهنی وجود داشته باشه… من فکر میکنم درست باشه که فرض کنیم گوشت هیولای جهشیافته برای بدن انسان مضر نیست.»
بای زهمین نیشخندی زد و با لحنی بسیار شاد گفت: «این به این معناست که از امروز به بعد یک منبع غذا دیگه داریم، مگهنه؟»
شانگوان بینگ شو درحالیکه به همه نگاه میکرد سری تکان داد: «درسته». حتی رفتار یخی او در این لحظه تا حدودی گرمتر بود، که نشان میداد او چقدر شاد است.
حیوانات و حشرات تکاملیافته از نقطهنظری وحشتناکتر از زامبیها بودند، زیرا تنها یکی از آنها میتوانست گروههای بزرگی از مردم را در مدتکوتاهی ویران کند. بااینحال، اکنون آنها نیز تبدیل به یک منبعغذایی واجب شده بودند.
بای زهمین و بقیه هنوز نمیدانستند که مانا چگونه روی جهان بهطور کلی تأثیر گذاشته است، اما لیلیث به او گفته بود که ممکن است رشد محصولات متوقف شود زیرا به هیچوجه چیز عجیبی نیست. بنابراین، اگر این اتفاق میافتاد، هر وعدهغذایی که مصرف میکردند یک وعدهغذایی کمتر بود که نمیشد آن را دوباره بازگرداند.
با وضعیت کنونی دنیا، کارخانجات تولیدی طبیعتاً از کار میافتند، بنابراین نمیتوانستند روی این نوع موادغذایی هم حساب کنند. بنابراین طبیعیترین غذا، گوشت سایر گونهها بود.
اکنونکه تایید شده بود که گوشت سوسک سوزان مرتبهاول خوراکی است، لذت و آرامشی که آنها احساس میکردند بسیار زیاد بود زیرا بار سنگینی از روی دوش آنها برداشته شده بود.
بدون غذا، مردم حاضر به کار نمیشوند، اطاعت نمیکنند و به زودی هرجومرج در همهجا رخ میدهد که با توجهبه وضعیت کنونی جهان، به معنای نابودی نسل بشر خواهد بود. امّا حالا که میدانستند میتوانند منبع غذایی مطمئنی را از حیوانات دیگر تهیه کنند، مشکل حداقل کمی کاهش یافته بود و درحالیکه راهحل بلندمدتی نبود، حداقل درحالحاضر بهتر از هیچ بود.
بای زهمین اتفاقی پرسید: «راستی، چه بلایی سر اون سهتا اومد؟»
شانگوان بینگ شو با بیتفاوتی پاسخ داد: « همونجور که قول داده بودم، ولشون کردم.»
بای زهمین به او نگاه کرد و با لحنی عجیب پرسید: « …اونا تو همچین ساعتی رفتن؟»
شانگوان بینگ شو به او نگاه کرد و با گیجی پرسید: «درسته. مشکلی هست؟»
مشکلی هست؟ بای زهمین نمیدانست چه بگوید، بنابراین بهسادگی سرش را تکان داد و سهمرد بیچاره رقتانگیز را تمسخر کرد.
درحالیکه درست بود که او جنوبشرقی منطقهشمالی را پاکسازی کرده بود و سهزیردستش منطقه جنوبغربی را تاحدی پاکسازی کرده بودند، در شب، خطرات، بسیار بیشتر بود. بای زهمین میدانست که سهنفر عادی بدون داشتن جرأت مبارزه قطعاً نمیتوانند در طول شب زنده بمانند، مگر آنکه خوششانس باشند.
اما حتی اگر از خطر شب جانسالم بهدر میبردند، با توجه به اینکه هیچ غذایی در اطراف آنها وجود نداشت، فقط زمان نیاز داشت که به هر طریقی بمیرند.