چهرهی بای زهمین، شانگوان و لیانگ پنگ با شنیدن حرفهای چن هه شدیدا در هم رفت.
شانگوان و لیانگ پنگ قدرت یک موجود مرتبهی اول را از نزدیک تجربه کرده بودند، از این رو میدانستند این جانوران چقدر وحشتناکند. در حالی که درست است هر دوی آنها پس از جذب نیروی روح زامبی ضد جادو و دیگر موجودات بسیار قویتر شدهاند، اما ترس همچنان پابرجاست.
اگرچه چن هه نگفت در آن جنگل عجیبی که وسط دانشگاه پیدا کرده است، چند موجود مرتبهی اول وجود دارد، تنها سه یا چهار عدد از آن هیولاها برای ایجاد مشکل برای گروه فعلی کافیاند… اگر بیشتر از این مقدار باشد و همه باهم حمله کنند، پس زنده ماندن مشکل میشود.
حتی بای زهمین نیز هیچ اطمینانی به رویارویی با بسیاری از موجودات مرتبهی اول ندارد، مگر اینکه تکاملش را تکمیل کند.
اگر همزمان دو یا شاید سه باشد، میتواند به نحوی کنترلش کند و در طول مبارزه جانش را به خطر بیندازد. با این حال، تعداد بیشتر از تواناییاش فراتر میرود، که باعث شد احساس ناتوانی کند.
بای زهمین در دل آهی کشید. هنوز کافی نیست… واقعا خیلی ضعیفم. اگه فقط میتونستم چندین یا چند صدتا رو همزمان بکشم، چقدر خوب میشد؟
اگر لیلیث افکارش را میدانست، ممکن بود به خاطر عصبانیت بمیرد.
او در این لحظه بزرگترین ناهنجاریست که او در تمام عمرش دیده یا از زمان ظهور اولین وجود هوشمند شنیده، اما بهنظر میرسد هنوز راضی نیست.
بای زهمین پس از چند لحظه تامل پرسید: «چندتا از اون موجودات دیدی؟ حتی اگه تعداد دقیقش رو ندونی، باید یه فرض تقریبی داشته باشی، اینطور نیست؟»
در حالی که دانستن حقیقت گاهی اوقات میتواند روحیهاش را تضعیف کند، اما اگر شخصی در خیالات دروغ فرو زود، فقط مسئلهی زمان است که در این دنیا بمیرد.
بای زهمین فهمید برای زنده ماندن نه تنها به قدرت نیاز است، بلکه باید واقع بین بود و همه چیز را هر چقدر هم که سخت باشد، همانطور که هست بپذیرد. در غیر این صورت ممکن است هرکسی نه توسط دشمن، بلکه توسط خودش بلعیده شود.
چن هه نفس عمیقی کشید، به تمام حاضران نگاه کرد و با ترسی در صدایش گفت: «کم کمش… باید حدود هفت موجود مرتبهی اول باشه… درمورد حداکثر تعداد، تخمینم حدود دههاست.»
لیانگ پنگ با ناباوری زمزمه کرد: «حداقل هفت و حداکثر دهها…؟» و سرعت و قدرت رزمی زامبی ضد جادو را به یاد آورد که تقریبا او را به دو نیم کرد.
همه نفسهایشان را حبس کردند و نگاههای ناامیدانه در چشمان تعدادی جرقه زد.
اگرچه فو شوفنگ و بقیه نمیدانستند یک موجود مرتبهی اول تا چه حد قدرتمند است، میتوانستند احساس ظالمانهای که از بدن مردهی سوسک غولپیکر و زامبی جهشیافتهی پوست آبی ناشی میشد را به خاطر بیاورند. علاوه بر این، نیازی به نبوغ نیست، زیرا حالات چهرهی کسانی که با چنین موجوداتی روبهرو شده بودند، آنقدر میگفت که کلمات را غیرضروری میکرد.
پس از چند ثانیه سکوت ناخوشایند و در فضایی طاقتفرسا، صدای بای زهمین بلند شد: «انگار اگه میخوای باقی بازماندگان رو از این مکان خارج کنیم، باید قبل از حرکت چند چیز آماده بشن. در غیر این صورت، احتمال زنده موندن حتی یکیشون عملا صفره.»
اگر بای زهمین میخواست تنها بماند، مطمئن بود به جز موجودات مرتبهی اول مبتنی بر چابکی مانند ببر تاریکی، هیچ موجود یا وجود دیگری واقعا نمیتواند جلوی قدمهایش را بگیرد، مگر اینکه یکی از آنها مهارت عجیبی داشته باشد. با این حال، اگر میخواست تنها برود، مدتها پیش به جای اینکه ماندن در اینجا تلاش میکرد خودش قدرتش را بالا ببرد.
شانگوان نیز پس از یک نفس عمیق آرام شد که بدن بینقصش را بیش از پیش برجسته کرد. سرش را تکان داد و آرام صحبت کرد: «درسته. انگار باید چندتا کار بکنیم.»
حتی بدون اینکه بای زهمین چیزی بگوید، چند چیز را فهمیده بود و دائما فرضیههای مختلفی در ذهنش شکل میگرفت.
پس از گفتوگویی مختصر، گروه بازماندگان را مجددا دور هم جمع کرد و دستهای از آنها برای انجام وظیفهای که توسط بای زهمین محول شده بود دست به کار شدند.
در حالی که بازماندگان وظیفهشان را انجام میدادند، بای زهمین با شانگوان، چن هه، لیانگ پنگ و بقیه ملاقات کرد تا در مورد شماری از نقشههای نهایی بحث کنند. اگر نقشه موفق شود، احتمالا میتوانند بدون تلفات عقبنشینی کنند، اما اگر نقشه شکست بخورد، بقای اکثریت قریب به اتفاقشان دشوار خواهد بود.
* * *
از آنجایی که بای زهمین و بقیه بعد از اینکه تمام روز برای اصلاح ده اتوبوس کار کردند تا حدودی خسته بودند و خورشید دیگر به افق رفته بود، همه بعد از شام به خواب رفتند.
با شروع روزِ شمارهی یازده، از زمان ورود ثبت روح به زمین، ده اتوبوس، کاملا بارگیری شدند.
صندلیهای انتهایی برداشته شده و فریزرها پر از گوشت و انواع مواد غذایی فاسدشدنی شدند. در بالای فریزرها کیسههای مواد غذایی قرار داده شده بود و بازماندگانی که اکنون پس از کشتار روز قبل به بیش از چهارصد نفر میرسیدند، توانستند به راحتی و آسودگی در آن مستقر شوند.
یکی از اتوبوسها تنها سه چیز را حمل میکرد. جسد ببر تاریکی، میمون پلاتینیومی و جسد مانتیس سریع. اگرچه حمل جسد میمون پلاتینیومی به داخل تا حدودی مشکلساز شد، در آخر کار آسانی بود و با همکاری لیانگ پنگ و ژونگ ده توانستند بدون هیچ مشکلی بدن جانور را بلند کنند.
در واقع حتی فضای کافی برای حمل تمام لباسهایی که از خوابگاه زنانه و مردانه تهیه کرده بودند و همچنین سایر وسایل برقی باقی مانده بود.
بر خلاف خوابگاه زنانه که به لطف رفتار عجیب زامبی ضد جادوی مرتبهی یک، چندین بازمانده داشت، دانشجویانی که در خوابگاه مردانه سنگر گرفته بودند چندان خوششانس نبودند.
دو روز پیش، وقتی بای زهمین و بقیه به خوابگاه مردانه رسیدند، درها شکسته شده و بازماندگان داخل به زامبی تبدیل شده یا به سادگی توسط زامبیها یا سایر موجودات خورده شده بودند.
اتوبوسها توسط رانندگان مربوطه به راه افتادند و آهسته و منظم حرکت کردند. موتورها همزمان غرش میکردند و توجه زامبیهای اطراف را به خود جلب میکردند که با سرعت بسیار کم به سمتشان تلوتلو میخوردند.
قافلهی کوچکی متشکل از ده وسیلهی نقلیه در خیابان اصلی ضلع شمالی دانشگاه که به ضلع جنوبی متصل میشد و تنها خروجی موسسه که امکان عبور را به اتوبوسها میداد، دور زدند.
اگرچه جاده قبلا یک بار در اکثر موارد پاک شده بود، اما محو کردن تمام زامبیها با توجه به تعدادشان غیرممکن است، مگر اینکه کسی بخواهد چند روز را به جستوجو و شکار بگذراند. از این رو، گهگاه چند زامبی در میانه راه ظاهر میشدند. با این وجود، رانندگان، که بازماندههای عادی بودند، به خودشان زحمتی نمیدادند و بدون کوچکترین تغییر، مسیرشان را پیش میگرفتند.
انفجار! انفجار! انفجار! انفجار!…
اتوبوسهایی که با استفاده از پوستهی سوسکهای سوزان مرتبهی اول اصلاح و تقویت شده بودند، به شکل بدی به زامبیها خوردند و آنها را چندین متر به پرواز درآوردند.
جمجمهی تعدادی از زامبیها مستقیما در اثر برخورد شدید له شد، در عین حال شمار خوششانستر با شکستگیهای استخوانی نادیده گرفته شده دوباره روی پاهایشان ایستادند یا پس از از دست دادن تحرک در قسمت پائینتنهیشان، به سادگی روی دستهایشان خزیدند.
قسمت 87: حرکت به طرف خروجی
چهرهی بای زهمین، شانگوان و لیانگ پنگ با شنیدن حرفهای چن هه شدیدا در هم رفت.
شانگوان و لیانگ پنگ قدرت یک موجود مرتبهی اول را از نزدیک تجربه کرده بودند، از این رو میدانستند این جانوران چقدر وحشتناکند. در حالی که درست است هر دوی آنها پس از جذب نیروی روح زامبی ضد جادو و دیگر موجودات بسیار قویتر شدهاند، اما ترس همچنان پابرجاست.
اگرچه چن هه نگفت در آن جنگل عجیبی که وسط دانشگاه پیدا کرده است، چند موجود مرتبهی اول وجود دارد، تنها سه یا چهار عدد از آن هیولاها برای ایجاد مشکل برای گروه فعلی کافیاند… اگر بیشتر از این مقدار باشد و همه باهم حمله کنند، پس زنده ماندن مشکل میشود.
حتی بای زهمین نیز هیچ اطمینانی به رویارویی با بسیاری از موجودات مرتبهی اول ندارد، مگر اینکه تکاملش را تکمیل کند.
اگر همزمان دو یا شاید سه باشد، میتواند به نحوی کنترلش کند و در طول مبارزه جانش را به خطر بیندازد. با این حال، تعداد بیشتر از تواناییاش فراتر میرود، که باعث شد احساس ناتوانی کند.
بای زهمین در دل آهی کشید. هنوز کافی نیست… واقعا خیلی ضعیفم. اگه فقط میتونستم چندین یا چند صدتا رو همزمان بکشم، چقدر خوب میشد؟
اگر لیلیث افکارش را میدانست، ممکن بود به خاطر عصبانیت بمیرد.
او در این لحظه بزرگترین ناهنجاریست که او در تمام عمرش دیده یا از زمان ظهور اولین وجود هوشمند شنیده، اما بهنظر میرسد هنوز راضی نیست.
بای زهمین پس از چند لحظه تامل پرسید: «چندتا از اون موجودات دیدی؟ حتی اگه تعداد دقیقش رو ندونی، باید یه فرض تقریبی داشته باشی، اینطور نیست؟»
در حالی که دانستن حقیقت گاهی اوقات میتواند روحیهاش را تضعیف کند، اما اگر شخصی در خیالات دروغ فرو زود، فقط مسئلهی زمان است که در این دنیا بمیرد.
بای زهمین فهمید برای زنده ماندن نه تنها به قدرت نیاز است، بلکه باید واقع بین بود و همه چیز را هر چقدر هم که سخت باشد، همانطور که هست بپذیرد. در غیر این صورت ممکن است هرکسی نه توسط دشمن، بلکه توسط خودش بلعیده شود.
چن هه نفس عمیقی کشید، به تمام حاضران نگاه کرد و با ترسی در صدایش گفت: «کم کمش… باید حدود هفت موجود مرتبهی اول باشه… درمورد حداکثر تعداد، تخمینم حدود دههاست.»
لیانگ پنگ با ناباوری زمزمه کرد: «حداقل هفت و حداکثر دهها…؟» و سرعت و قدرت رزمی زامبی ضد جادو را به یاد آورد که تقریبا او را به دو نیم کرد.
همه نفسهایشان را حبس کردند و نگاههای ناامیدانه در چشمان تعدادی جرقه زد.
اگرچه فو شوفنگ و بقیه نمیدانستند یک موجود مرتبهی اول تا چه حد قدرتمند است، میتوانستند احساس ظالمانهای که از بدن مردهی سوسک غولپیکر و زامبی جهشیافتهی پوست آبی ناشی میشد را به خاطر بیاورند. علاوه بر این، نیازی به نبوغ نیست، زیرا حالات چهرهی کسانی که با چنین موجوداتی روبهرو شده بودند، آنقدر میگفت که کلمات را غیرضروری میکرد.
پس از چند ثانیه سکوت ناخوشایند و در فضایی طاقتفرسا، صدای بای زهمین بلند شد: «انگار اگه میخوای باقی بازماندگان رو از این مکان خارج کنیم، باید قبل از حرکت چند چیز آماده بشن. در غیر این صورت، احتمال زنده موندن حتی یکیشون عملا صفره.»
اگر بای زهمین میخواست تنها بماند، مطمئن بود به جز موجودات مرتبهی اول مبتنی بر چابکی مانند ببر تاریکی، هیچ موجود یا وجود دیگری واقعا نمیتواند جلوی قدمهایش را بگیرد، مگر اینکه یکی از آنها مهارت عجیبی داشته باشد. با این حال، اگر میخواست تنها برود، مدتها پیش به جای اینکه ماندن در اینجا تلاش میکرد خودش قدرتش را بالا ببرد.
شانگوان نیز پس از یک نفس عمیق آرام شد که بدن بینقصش را بیش از پیش برجسته کرد. سرش را تکان داد و آرام صحبت کرد: «درسته. انگار باید چندتا کار بکنیم.»
حتی بدون اینکه بای زهمین چیزی بگوید، چند چیز را فهمیده بود و دائما فرضیههای مختلفی در ذهنش شکل میگرفت.
پس از گفتوگویی مختصر، گروه بازماندگان را مجددا دور هم جمع کرد و دستهای از آنها برای انجام وظیفهای که توسط بای زهمین محول شده بود دست به کار شدند.
در حالی که بازماندگان وظیفهشان را انجام میدادند، بای زهمین با شانگوان، چن هه، لیانگ پنگ و بقیه ملاقات کرد تا در مورد شماری از نقشههای نهایی بحث کنند. اگر نقشه موفق شود، احتمالا میتوانند بدون تلفات عقبنشینی کنند، اما اگر نقشه شکست بخورد، بقای اکثریت قریب به اتفاقشان دشوار خواهد بود.
* * *
از آنجایی که بای زهمین و بقیه بعد از اینکه تمام روز برای اصلاح ده اتوبوس کار کردند تا حدودی خسته بودند و خورشید دیگر به افق رفته بود، همه بعد از شام به خواب رفتند.
با شروع روزِ شمارهی یازده، از زمان ورود ثبت روح به زمین، ده اتوبوس، کاملا بارگیری شدند.
صندلیهای انتهایی برداشته شده و فریزرها پر از گوشت و انواع مواد غذایی فاسدشدنی شدند. در بالای فریزرها کیسههای مواد غذایی قرار داده شده بود و بازماندگانی که اکنون پس از کشتار روز قبل به بیش از چهارصد نفر میرسیدند، توانستند به راحتی و آسودگی در آن مستقر شوند.
یکی از اتوبوسها تنها سه چیز را حمل میکرد. جسد ببر تاریکی، میمون پلاتینیومی و جسد مانتیس سریع. اگرچه حمل جسد میمون پلاتینیومی به داخل تا حدودی مشکلساز شد، در آخر کار آسانی بود و با همکاری لیانگ پنگ و ژونگ ده توانستند بدون هیچ مشکلی بدن جانور را بلند کنند.
در واقع حتی فضای کافی برای حمل تمام لباسهایی که از خوابگاه زنانه و مردانه تهیه کرده بودند و همچنین سایر وسایل برقی باقی مانده بود.
بر خلاف خوابگاه زنانه که به لطف رفتار عجیب زامبی ضد جادوی مرتبهی یک، چندین بازمانده داشت، دانشجویانی که در خوابگاه مردانه سنگر گرفته بودند چندان خوششانس نبودند.
دو روز پیش، وقتی بای زهمین و بقیه به خوابگاه مردانه رسیدند، درها شکسته شده و بازماندگان داخل به زامبی تبدیل شده یا به سادگی توسط زامبیها یا سایر موجودات خورده شده بودند.
اتوبوسها توسط رانندگان مربوطه به راه افتادند و آهسته و منظم حرکت کردند. موتورها همزمان غرش میکردند و توجه زامبیهای اطراف را به خود جلب میکردند که با سرعت بسیار کم به سمتشان تلوتلو میخوردند.
قافلهی کوچکی متشکل از ده وسیلهی نقلیه در خیابان اصلی ضلع شمالی دانشگاه که به ضلع جنوبی متصل میشد و تنها خروجی موسسه که امکان عبور را به اتوبوسها میداد، دور زدند.
اگرچه جاده قبلا یک بار در اکثر موارد پاک شده بود، اما محو کردن تمام زامبیها با توجه به تعدادشان غیرممکن است، مگر اینکه کسی بخواهد چند روز را به جستوجو و شکار بگذراند. از این رو، گهگاه چند زامبی در میانه راه ظاهر میشدند. با این وجود، رانندگان، که بازماندههای عادی بودند، به خودشان زحمتی نمیدادند و بدون کوچکترین تغییر، مسیرشان را پیش میگرفتند.
انفجار! انفجار! انفجار! انفجار!…
اتوبوسهایی که با استفاده از پوستهی سوسکهای سوزان مرتبهی اول اصلاح و تقویت شده بودند، به شکل بدی به زامبیها خوردند و آنها را چندین متر به پرواز درآوردند.
جمجمهی تعدادی از زامبیها مستقیما در اثر برخورد شدید له شد، در عین حال شمار خوششانستر با شکستگیهای استخوانی نادیده گرفته شده دوباره روی پاهایشان ایستادند یا پس از از دست دادن تحرک در قسمت پائینتنهیشان، به سادگی روی دستهایشان خزیدند.