شانگوان، شوکه شده نمیتوانست چیزی که میدید را باور کند.
چن هه که کنارش نشسته بود، با حالتی جدی اظهار نظر کرد.
بای زهمین با وجود گوش دادن به توضیحات چن هه در روز قبل، انتظارش را داشت، اما بیاختیار کمی چهرهاش در هم رفت، در عین حال اطراف را بررسی میکرد و همزمان اتوبوسی که سوارش بود آهسته جلو میرفت.
ساختمانهای آشنا که با بهترین مصالح موجود ساخته شدهاند و نقشههایشان توسط بهترین معماران کشور طراحی شده، اکنون ترک خورده و تعدادی درهمتنیدگیهای مشکوک دور تا دور دیوارها را گرفته بود. برخی از مناطق جاده توسط ریشههای بلند درختان یا سایر گیاهان بسیار عجیب که در همه جا رشد کرده بودند ترک خورده و رانندگان وسایل نقلیه را مجبور میکرد سرعتش را بیشتر از قبل کاهش دهند.
اما جالبترین چیز این بود که حتی از فاصلهای قابل توجه، بای زهمین و بقیه میتوانستند بالای چندین درخت را ببینند که قبلا چند متر ارتفاع داشتند و حالا بیصدا از چند ده متر بالا رفتند، انگار میخواهند همه آنها را ببینند و رشدشان را اعلام کنند.
چهرهی بازماندگان تغییر کرد و حالاتشان متفاوت بود. اما اکثرا متعجب و ترسیده دور هم جمع شدند و زمزمهی آهستهای سر میدادند.
اگرچه آنها از این منظرهی عجیب و ناآشنا ترسیدند، اما هیچ بازماندهای جرات نمیکرد سروصدای زیادی به راه بیاندازد. این امر نه تنها به خاطر ترس از خطرات ناشناختهای بود که ممکن است در آن نزدیکی کمین کند، بلکه به این دلیل که نمایش خشونت و قاطعیت بای زهمین در قتل عمیقا در ذهنشان نقش بسته بود.
کسانی که دارای نیت بد و یا اهداف باطنی بودند اساسا دیروز سلاخی شدند. آنهایی که هنوز نوعی افکار وحشی در سر داشتند، از ترس اینکه گردنشان بدون هشدار از بین برود، جرات نمیکردند عملی انجام دهند. از این رو، اگرچه فضا ظالمانه بود، اما هیچکس به غیر از امر اجتنابناپذیر، سروصدای زیادی به راه نینداخت و همه چیز به آرامی پیش رفت.
شانگوان که زنی مراقب بود، متوجهی تغییر داخل اتوبوسی که سوار بود شد. او نتوانست با نگاهی پیچیده از پنجرهی جلو، به اتوبوسی که مقابلش بود ننگرد.
بدیهی است اقداماتی که دیروز توسط بای زهمین آغاز شد، نتایج آنی را نشان داد.
اتوبوسها در پشت یک ساختمان شش یا هفت طبقه که قبلا به عنوان کتابخانهی اصلی استفاده میشد، توقف کردند و بازماندگان زیر نظر هشت جنگجوی گروه، به صورت سازماندهی شده پیاده شدند.
بای زهمین همراه چن هه به داخل ساختمان رفتند و سریعا زامبیها را از سه طبقهی اول ساختمان حذف کردند تا به بازماندگان اجازهی ورود بدهند. این کار فقط ده تا بیست دقیقه طول کشید، زیرا کتابخانه معمولا مکان شلوغی نیست. در روزهایی که اینترنت همه چیز مورد نیاز را دارد، کمتر کسی به کتابخانه میرود.
در حالی که آن دو مسئول پناهگاه موقتیاند که بازماندگان در آن میمانند، به عمق جنگلهای جهشیافته رفتند تا راه خروجی را به دنیای بیرون باز کنند و در همان حین شانگوان، لیانگ پنگ، کای جینگیی که اکنون قویترین اعضای گروه بودند، برای محافظت از تقریبا سیصد بازمانده آنجا ماندند.
در مورد حدود صد نفر باقیمانده، آنها هماینک کار متفاوتی را تحت راهنمایی فو شفنگ و ژونگ ده انجام میدادند.
در نمای گروهی از بازماندگان که به صورت متراکم با هم راه میرفتند تا احتمال مرگ یا عفونت را در صورت ظاهر شدن یک موجود جهشیافته یا زامبی کاهش دهند، فو شوفنگ و ژونگ ده بیصدا پیشروی میکردند و با احتیاط، اطراف را مورد بررسی قرار میدادند. چون هر دو بدون توجه به انگیزههایشان آدمهای کم حرفی بودند و خطرات محیطی وجود داشت، هیچکدام تلاشی برای شروع گفتوگو نکردند و به سادگی در سکوت قدم میزدند.
پس از حدود پنج دقیقه پیادهروی، ژونگ ده ایستاد و در حین مشاهدهی اطراف اشاره کرد: «فکر کنم این مکان خوب باشه.»
فو شوفنگ نیز متوقف شد و بازماندگانی که چند قدم عقبتر راه میرفتند هم بلافاصله متوقف شدند. او با دقت اطراف را مشاهده کرد و متوجه شد چمن سبزی که در گذشته بهطور مرتب بریده میشد، اکنون آنقدر بلند شده که از روی زانوهایش میگذرد.
«باشه.» فو شوفنگ سرش را تکان داد و همچنان به خاطر از دست دادن فرصتی که بای زهمین دیروز به او ارائه کرد کمی افسرده بود.
ژونگ ده به او نگاه کرد و روی شانهاش زد و با لبخندی نادر گفت: «چرا پکری؟ مگه برادر بزرگ بای باهامون بد رفتار کرده؟ از وقتی دنبالش کردیم، نه تنها بهترین غذا رو بهمون داد، بلکه این حق رو گرفتیم که نظراتمون رو بگیم و حتی با دادن گنجینههای باارزش این فرصت رو بهمون میده که قویتر بشیم. باور دارم تا وقتی صادقانه ازش پیروی کنیم، میتونیم آیندهی بهتری داشته باشیم و فرصتهای قوی شدن خودشون خودبهخود میآن سراغمون.»
فو شوفنگ متعجب شد، این اولین باری بود که میشنید ژونگ ده همزمان اینقدر حرف بزند. با این حال، صحبتهای همراهش حال بدبینانهاش را کم کرد و سرش را محکم تکان داد. «حق با توئه، فقط باید دنبالش کنیم و اون همونطور که تا الان انجام داده، مسیر رو پیش میبره.»
ژونگ ده بیصدا سر تکان داد و انگشت شستش را به سمت او بالا برد.
هیچکدام خنگ نیستند وگرنه نمیتوانستند وارد دانشگاهی به این معتبری شوند. علاوه بر این، سازگاریشان نیز بالاتر از بازماندگان عادی است و به آنها اجازه میدهد چیزهایی را که ممکن است دیگران نادیده بگیرند، متوجه شوند. از این رو، فو شوفنگ و ژونگ ده میدانستند تا وقتی بای زهمین ناگهان نمیرد، مقدر است در این دنیای جدید به شاهکارهای بزرگی دست یابد.
در حال حاضر، فو شوفنگ سطح پانزده و ژونگ ده سطح سیزده است. با این وجود، حتی در این نقطه، آنها اصلا نمیتوانند پشت بای زهمین را ببینند. هر دویشان میدانند با آمار فعلیشان، حتی مواجهه با چند ده نفر هم اصلا چالشی نیست، اما هیچکدامشان حتی نمیتوانند قدرت بای زهمین را درک کنند.
هر دو آگاهاند دنیا تغییر کرده است و جامعه دیگر هرگز مثل قبل نخواهد بود، حتی اگر انسانها کنترل جهان را دوباره به دست بگیرند، همه چیز نمیتواند به حالت قبل بازگردد. قدرتهای جدیدی پدید میآیند و با امکان تکامل، دولت، نیروهای نظامی و همه چیز بازسازی میشود.
جهان بسیار خطرناکتر از گذشته است. هرچند، فرصتها که دست به دست هم دادند، خطر را به همراه دارد. ژونگ دی و فو شوفنگ تصمیم گرفته بودند سرنوشت خود را تغییر دهند و در صورت زنده بودن، سرنوشت خانوادههایشان را نیز تغییر دهند.
چگونه؟ همه چیز را روی بای زهمین شرط میبندند.
از آنجایی که بای زهمین توانسته تا این حد سریع ترقی پیدا کند و حتی قادر بوده به این راحتی به کار موجودات مرتبهی اول پایان دهد، آیندهاش درخشان خواهد بود و به عنوان بخشی از گروه اولیهی پیروانش، هر دوی ژونگ ده و فو شوفنگ، و همچنین عزیزانشان، طبیعتا میتوانند بخش کوچکی از آن درخشش را به خود اختصاص دهند.
قسمت 88: جنگل جهشیافته
شانگوان، شوکه شده نمیتوانست چیزی که میدید را باور کند.
چن هه که کنارش نشسته بود، با حالتی جدی اظهار نظر کرد.
بای زهمین با وجود گوش دادن به توضیحات چن هه در روز قبل، انتظارش را داشت، اما بیاختیار کمی چهرهاش در هم رفت، در عین حال اطراف را بررسی میکرد و همزمان اتوبوسی که سوارش بود آهسته جلو میرفت.
ساختمانهای آشنا که با بهترین مصالح موجود ساخته شدهاند و نقشههایشان توسط بهترین معماران کشور طراحی شده، اکنون ترک خورده و تعدادی درهمتنیدگیهای مشکوک دور تا دور دیوارها را گرفته بود. برخی از مناطق جاده توسط ریشههای بلند درختان یا سایر گیاهان بسیار عجیب که در همه جا رشد کرده بودند ترک خورده و رانندگان وسایل نقلیه را مجبور میکرد سرعتش را بیشتر از قبل کاهش دهند.
اما جالبترین چیز این بود که حتی از فاصلهای قابل توجه، بای زهمین و بقیه میتوانستند بالای چندین درخت را ببینند که قبلا چند متر ارتفاع داشتند و حالا بیصدا از چند ده متر بالا رفتند، انگار میخواهند همه آنها را ببینند و رشدشان را اعلام کنند.
چهرهی بازماندگان تغییر کرد و حالاتشان متفاوت بود. اما اکثرا متعجب و ترسیده دور هم جمع شدند و زمزمهی آهستهای سر میدادند.
اگرچه آنها از این منظرهی عجیب و ناآشنا ترسیدند، اما هیچ بازماندهای جرات نمیکرد سروصدای زیادی به راه بیاندازد. این امر نه تنها به خاطر ترس از خطرات ناشناختهای بود که ممکن است در آن نزدیکی کمین کند، بلکه به این دلیل که نمایش خشونت و قاطعیت بای زهمین در قتل عمیقا در ذهنشان نقش بسته بود.
کسانی که دارای نیت بد و یا اهداف باطنی بودند اساسا دیروز سلاخی شدند. آنهایی که هنوز نوعی افکار وحشی در سر داشتند، از ترس اینکه گردنشان بدون هشدار از بین برود، جرات نمیکردند عملی انجام دهند. از این رو، اگرچه فضا ظالمانه بود، اما هیچکس به غیر از امر اجتنابناپذیر، سروصدای زیادی به راه نینداخت و همه چیز به آرامی پیش رفت.
شانگوان که زنی مراقب بود، متوجهی تغییر داخل اتوبوسی که سوار بود شد. او نتوانست با نگاهی پیچیده از پنجرهی جلو، به اتوبوسی که مقابلش بود ننگرد.
بدیهی است اقداماتی که دیروز توسط بای زهمین آغاز شد، نتایج آنی را نشان داد.
اتوبوسها در پشت یک ساختمان شش یا هفت طبقه که قبلا به عنوان کتابخانهی اصلی استفاده میشد، توقف کردند و بازماندگان زیر نظر هشت جنگجوی گروه، به صورت سازماندهی شده پیاده شدند.
بای زهمین همراه چن هه به داخل ساختمان رفتند و سریعا زامبیها را از سه طبقهی اول ساختمان حذف کردند تا به بازماندگان اجازهی ورود بدهند. این کار فقط ده تا بیست دقیقه طول کشید، زیرا کتابخانه معمولا مکان شلوغی نیست. در روزهایی که اینترنت همه چیز مورد نیاز را دارد، کمتر کسی به کتابخانه میرود.
در حالی که آن دو مسئول پناهگاه موقتیاند که بازماندگان در آن میمانند، به عمق جنگلهای جهشیافته رفتند تا راه خروجی را به دنیای بیرون باز کنند و در همان حین شانگوان، لیانگ پنگ، کای جینگیی که اکنون قویترین اعضای گروه بودند، برای محافظت از تقریبا سیصد بازمانده آنجا ماندند.
در مورد حدود صد نفر باقیمانده، آنها هماینک کار متفاوتی را تحت راهنمایی فو شفنگ و ژونگ ده انجام میدادند.
در نمای گروهی از بازماندگان که به صورت متراکم با هم راه میرفتند تا احتمال مرگ یا عفونت را در صورت ظاهر شدن یک موجود جهشیافته یا زامبی کاهش دهند، فو شوفنگ و ژونگ ده بیصدا پیشروی میکردند و با احتیاط، اطراف را مورد بررسی قرار میدادند. چون هر دو بدون توجه به انگیزههایشان آدمهای کم حرفی بودند و خطرات محیطی وجود داشت، هیچکدام تلاشی برای شروع گفتوگو نکردند و به سادگی در سکوت قدم میزدند.
پس از حدود پنج دقیقه پیادهروی، ژونگ ده ایستاد و در حین مشاهدهی اطراف اشاره کرد: «فکر کنم این مکان خوب باشه.»
فو شوفنگ نیز متوقف شد و بازماندگانی که چند قدم عقبتر راه میرفتند هم بلافاصله متوقف شدند. او با دقت اطراف را مشاهده کرد و متوجه شد چمن سبزی که در گذشته بهطور مرتب بریده میشد، اکنون آنقدر بلند شده که از روی زانوهایش میگذرد.
«باشه.» فو شوفنگ سرش را تکان داد و همچنان به خاطر از دست دادن فرصتی که بای زهمین دیروز به او ارائه کرد کمی افسرده بود.
ژونگ ده به او نگاه کرد و روی شانهاش زد و با لبخندی نادر گفت: «چرا پکری؟ مگه برادر بزرگ بای باهامون بد رفتار کرده؟ از وقتی دنبالش کردیم، نه تنها بهترین غذا رو بهمون داد، بلکه این حق رو گرفتیم که نظراتمون رو بگیم و حتی با دادن گنجینههای باارزش این فرصت رو بهمون میده که قویتر بشیم. باور دارم تا وقتی صادقانه ازش پیروی کنیم، میتونیم آیندهی بهتری داشته باشیم و فرصتهای قوی شدن خودشون خودبهخود میآن سراغمون.»
فو شوفنگ متعجب شد، این اولین باری بود که میشنید ژونگ ده همزمان اینقدر حرف بزند. با این حال، صحبتهای همراهش حال بدبینانهاش را کم کرد و سرش را محکم تکان داد. «حق با توئه، فقط باید دنبالش کنیم و اون همونطور که تا الان انجام داده، مسیر رو پیش میبره.»
ژونگ ده بیصدا سر تکان داد و انگشت شستش را به سمت او بالا برد.
هیچکدام خنگ نیستند وگرنه نمیتوانستند وارد دانشگاهی به این معتبری شوند. علاوه بر این، سازگاریشان نیز بالاتر از بازماندگان عادی است و به آنها اجازه میدهد چیزهایی را که ممکن است دیگران نادیده بگیرند، متوجه شوند. از این رو، فو شوفنگ و ژونگ ده میدانستند تا وقتی بای زهمین ناگهان نمیرد، مقدر است در این دنیای جدید به شاهکارهای بزرگی دست یابد.
در حال حاضر، فو شوفنگ سطح پانزده و ژونگ ده سطح سیزده است. با این وجود، حتی در این نقطه، آنها اصلا نمیتوانند پشت بای زهمین را ببینند. هر دویشان میدانند با آمار فعلیشان، حتی مواجهه با چند ده نفر هم اصلا چالشی نیست، اما هیچکدامشان حتی نمیتوانند قدرت بای زهمین را درک کنند.
هر دو آگاهاند دنیا تغییر کرده است و جامعه دیگر هرگز مثل قبل نخواهد بود، حتی اگر انسانها کنترل جهان را دوباره به دست بگیرند، همه چیز نمیتواند به حالت قبل بازگردد. قدرتهای جدیدی پدید میآیند و با امکان تکامل، دولت، نیروهای نظامی و همه چیز بازسازی میشود.
جهان بسیار خطرناکتر از گذشته است. هرچند، فرصتها که دست به دست هم دادند، خطر را به همراه دارد. ژونگ دی و فو شوفنگ تصمیم گرفته بودند سرنوشت خود را تغییر دهند و در صورت زنده بودن، سرنوشت خانوادههایشان را نیز تغییر دهند.
چگونه؟ همه چیز را روی بای زهمین شرط میبندند.
از آنجایی که بای زهمین توانسته تا این حد سریع ترقی پیدا کند و حتی قادر بوده به این راحتی به کار موجودات مرتبهی اول پایان دهد، آیندهاش درخشان خواهد بود و به عنوان بخشی از گروه اولیهی پیروانش، هر دوی ژونگ ده و فو شوفنگ، و همچنین عزیزانشان، طبیعتا میتوانند بخش کوچکی از آن درخشش را به خود اختصاص دهند.