ورود عضویت
Blood warlock – 2
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۹۰: ترس حقیقی در جنگل‌های تکامل‌یافته

چن‌هه و لیانگ‌پنگ تعامل عجیب بین بای زه‌مین و شانگوان را مشاهده کردند اما نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده و چرا او از بای زه‌مین تشکر کرد. با این حال، با توجه به این واقعیت که آنها برای آنچه در شرف وقوع بود در حالت آماده باش بودند، هیچ یک از آنها جرات نداشتند نگاهشان را از جنگل برگردانند.

شانگوان برای اولین بار در این مدت طولانی از کسی تشکر کرده بود. سپس وسیله‌ای که بای زمین به او داده بود را کنار گذاشت و به تنهایی وارد جنگل شد.

بای زه‌مین به کمر نازک و کوچک او نگاه کرد که شکننده به‌نظر می رسید. مانند پنجره‌ای شیشه‌ای که آرام‌آرام از جلوی چشمانش محو می‌شد. سپس روی پای چپش زانو زد و دو بطری خون سوسک فروزان را از کوله پشتی بیرون آورد.

خون را با احتیاط جلویش پخش کرد تا حوضچه‌ی قرمزی تشکیل شد و سپس چشمانش را بست. اگرچه او از بیرون آرام به نظر می‌رسید، اما ذهنش با تصور کردن یک نیزه مشغول به کار بود. این بار بدون نگرانی از هدر دادن خون، شروع به حرکت مانا در داخل بدنش کرد.

همزمان با مصرف شدن مانای او با سرعتی خیره‌کننده، در حالی که تصویر بهترین نیزه ممکن در ذهنش می درخشید، بای زه‌مین شروع به استفاده از جادوی خود برای کنترل هر چه بیشتر قدرت جادویی کرد.

نیاز بود که نوک تیز باشد تا بتواند از هر دفاعی عبور کرده و هر مانعی را از بین ببرد. دسته‌اش باید آنقدر محکم باشد که به راحتی توسط دشمن از بین نرود. نگه داشتنش برای پرتاب آسان ولی لیز خوردنش ناممکن باشد.

تمام بخش‌های سلاح، در نور ذهنش سوسو می‌زد، زیرا بای زمین خود را در حالی تصور می‌کرد که با استفاده از آتش در دمای بالا، یک چکش به دست گرفته و بر سندان می‌کوبد. حتی بدون ابزار، با استفاده از جادو و مانایش، او می‌توانست با استفاده از مهارت دستکاری خون، اشیاء به‌خصوصی را ایجاد کند.

با اینکه کیفیت نهایی یکسان نبود ولی خلقت، باز هم خلقت بود.

خون روی زمین درخشید و به آرامی نیزه‌ای با سه‌سر شروع به شکل‌گیری کرد. خونش جامد و خطوط عجیب و غریب شبیه به حکاکی روی دسته‌اش ظاهر شد.

بای زه‌مین یک نیزه‌ي سه‌سر خونی ایجاد کرده بود…

صورتش رنگ پریده و دانه‌های عرق روی پیشانی‌اش شکل گرفت، زیرا 273 امتیاز مانا را در یک آن مصرف کرد و انرژی‌اش مثل آب پشت سد در حال تخلیه شدن بود. اگر این طرح بای زه‌مین موفقیت آمیز می‌بود، دیگر نیازی به عقب‌نشینی نداشت زیرا بدین شکل می‌توانست پاداش بسیار بیشتری را دریافت کند!

* * *

در همین حال، شانگوان در جنگل جهش یافته پیشروی می‌کرد. عمیق‌ و عمیق‌تر تا به مرکز نزدیک شود.

اولین چیزی که او متوجه شد، خلوص هوای جنگل اطرافش بود. هوا به قدری پاک بود که می‌توانست احساس کند ریه‌هایش از تمام هوای آلوده‌ای که در طول زندگی تنفس کرده در حال پاک شدن است. با این حال، او کمی بعد متوجه شد چیزی که نفس می‌کشد دقیقاً همان هوایی نیست که از بدو تولد می‌شناخت.

مانا! وقتی می‌دوید چنین فکری در ذهنش جرقه زد. هوا در حال ترکیب شدن با مانا بود و هر چه او به مرکز نزدیک می‌شد مقدار مانای موجود در هوا نیز متراکم‌تر می‌شد. اگر هوای بیرون از این مکان، ترکیبی از نیتروژن، اکسیژن، دی اکسید کربن، هلیوم و غیره بود. اما این هوا مطمئناً مانا بخش اصلی تشکیل دهنده‌اش بود!

شانگوان  به دلیل سرعت بالایی که داشت به زیبایی مکان توجه نمی‌کرد وگرنه از دیدن هماهنگی همه چیز در اطرافش شگفت زده می‌شد.

چند پروانه‌بزرگ به آرامی بال‌های خود را تکان می دادند در حالی که زنبورهایی به اندازه مشت انسان بالغ به راحتی روی گل‌هایی می‌نشستند که ارتفاع آنها تقریباً به یک متر می‌رسید. حتی چند سگ هم با چند گربه جهش یافته کنارشان آرام خوابیده بودند.

به نظر می‌رسید که همه آنها توافقی تاکتیکی بسته بودند که با یکدیگر مبارزه نکنند و در عوض روی جذب حداکثری مانا تمرکز داشته باشند.

حدود یک دقیقه بعد، شانگوان دیگر نتوانست تکان بخورد و چهره او نیز کاملاً تغییر کرده بود چرا که متوجه شد خونش به آرامی شروع به جوشیدن کرده، گویی که بدنش یک آتشفشان در شرف فوران است و ناگهانی احساس استفراغ کرد.

این احساس شبیه به همان احساسی بود که در روز اول آخرالزمان داشت، درست چند ثانیه قبل از آن که آن پیام عجیب در شبکیه چشمانش جرقه زده و شروع یک دوره جدید را نشانش دهد.

انسان‌ها با حیوانات، حشرات یا گیاهان متفاوت بودند. انسان‌ها نمی‌توانستند به‌طور اتفاقی مانای محیط اطراف را به میل خود جذب کنند و دقیقاً به همین دلیل بود که هر کسی بخش کوچکی از مانای جهان را در روح خود داشت.

اگر این مقدار فراتر از آن چیزی بود که روح انسان‌ها قادر به تحملش بود، جهش‌های زامبی‌گونه در فرد شروع به ظاهر شدن می‌کردند زیرا بدن سعی می‌کرد خود را به بهترین شکل و سریع‌ترین زمان ممکن با شرایط وفق دهد تا از مرگ کامل جلوگیری کند.

این چیزی بود که او در آن لحظه تجربه می‌کرد. سپس با عجله نفس خود را متوقف کرد تا جذب مانا را به میزان قابل توجهی کاهش دهد و سرعت خود را به حداکثر رساند.

اگرچه شانگوان بیشتر روی جادویش متمرکز بود، اما قدرت مبارزه‌ی تن‌به‌تن او نیز به هیچ وجه کم نبود. حتی قبل از ظهور ثبت روح بر روی زمین، او از قبل هم در اجرای هنرهای رزمی یک نابغه واقعی بود. به همین خاطر هم در حال حاضر، اون مهارت دسته‌بندی نشده سطح‌۳ رزمی را در اختیار داشت.

علاوه بر این، هر بار که او سطحش افزایش پیدا می‌کرد، هر دو امتیاز اضافه‌اش را به چابکی می‌داد. واقعیت این بود که او روز قبل از به‌دست آوردن نیروی روح میمون پلاتینیوم به سطح 24 رسیده بود و در حال حاضر نزدیک بود تا بتواند اولین تکامل واقعی خودش را آغاز کند.

بنابراین، او فقط 48 امتیاز چابکی از افزایش پیدا کردن سطحش به‌دست آورده بود، که در حال حاضر و به لطف همکاری داشتن در شکست دو موجود رتبه اول و همچنین چکمه‌های درجه معمولی او، در مجموع امتیاز چابکی‌اش به 109 امتیاز رسیده بود.

این در حالی‌ست که او نمی‌دانست که بای زمین بدون استفاده از ۳۳ امتیاز اضافه‌اش، به تنهایی ۱۳۰ امتیاز چابکی واقعی دارد و علاوه بر این‌ها به دلیل گیر افتادن در سطح ۲۵، نیروی روح زیادی را هم نتوانسته فوراً جذب کند و همه‌ی آن‌ها منتظر تکامل پیدا کردنش هستند.

چند ثانیه بعد، بالاخره شانگوان به جایی رسید که به‌نظر مرکز آن مکان بود و حتی با آرامشی که داشت نمی‌توانست از دیدن آن وحشت نکند.

در آن زمان، چن‌هه احتمالاً وقت نکرده بود که با احتیاط به اوضاع اطرافش نگاه کند، وگرنه نمی‌گفت که حداکثر باید دوازده موجود درجه اول در آن‌جا وجود داشته باشد.

اما شانگوان فقط با یک نگاه کردن ساده به اطراف، بیش از بیست عدد از این موجودات را شناسایی کرد!

شانگوان پس از جذب نیروی روح میمون پلاتینیوم، رشد زیادی در آمار خود کرده بود. دقیقاً به همین دلیل، او در مبارزه تن به تن و توانایی خودش در کشتن یک موجود درجه اول زیر سطح 45 مطمئن بود. با این حال، اگر همه آنها برای حمله به او متحد شده و او را محاصره می‌کردند، او حتی نمی‌توانست پیش از کشته شدن، یک ثانیه هم مقاومت کند!