ورود عضویت
Survival System – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

ووووششش.!

رایان به سرعت به سمت دسته ای از ماهی ها شیرجه زد، سریع بودند ولی او هم سرعت بالایی داشت، آب او را محدود می کرد ولی بازهم نا امید نشد، بار دیگر با حرص شیرجه زد، او فلسفه انرژی زندگی را نمیدانست و از سطوح تکامل هم خبری نداشت، اما این ها چندان مهم نبود، تفاوت کاملا در یک نگاه دیده می شد، چندین برابر قبل انرژی و قدرت را حس می کرد، حرکاتش قابل مقایسه نبود.

امتیاز زندگی: 10/5

با نگاهی به رون های خاکستری رایان بیشتر اطمینان داشت، او باید تمام تلاشش را می کرد، هنوز خبری از انسان ها یا تمدنی نبود و نمیتوانست امید خود را به چیز دیگری ببندد، باید قوی تر میشد تا بتواند زنده بماند و این همه نبود، او قوی تر شدن را دوست داشت، و چه کسی نداشت؟!

بالاخره ماهی طلایی رنگی به اندازه تقریبا یک وجب به دام افتاد، لیز بود و میلغزید، تقریبا دوباره رها شد اما رایان به سرعت واکنش نشان داد، باریکه ی نور آبی برق زد و سر ماهی را مانند کره برش داد.

صدایی شنیده نشد، ناامید کننده بود اما باز هم غذایی رایگان بود.

معطل نکرد و چند ماهی دیگر در اندازه های مختلف از برکه بیرون کشید، او خیال دیگری در ذهن داشت، در استراتژی جنگ مجنون ها، بهترین دفاع حمله بود و این طعمه ای هم برای شروع جنگ نیاز داشت.

آب خنک بود بدن برهنه ی رایان اندکی ماهیچه گرفته بود هنوز لاغر در نظر گرفته می شد اما باز هم پیشرفت خوبی را نشان می داد. رد زخمی مانند یک خالکوبی رو دست راستش دیده میشد. زیاد زشت نبود حتی کمی هم ابهت داشت، گرگ استاد خوبی بود.

او ناهار را کنار برکه خورد و از اضافه ی آن با ماهی های باقی مانده برای طعمه استفاده کرد، نور آبی بار دیگر درخشید و خون  را در اطراف پخش کرد.

ساعاتی به انتظار نشست، پشت سنگ بزرگی تکیه داده بود و به صدای آب گوش می داد، کمین لذت بخش، شاید اینگونه توصیف می شد. صدای گوش خراش جویدن بلند شد، به جای طعمه واقعی موش ها را به دام انداخته بود. فحش داد و به سرعت با بیرحمانه ترین روش بدن موش هار تکه تکه کرد و باقی مانده را روی بقیه ماهی ها انداخت.

بوی خون شدید تر از قبل حس می شد، او به آن عادت کرده بود و دیگر منزجر نمیشد، ساعتی گذشت و رایان با لالایی طبیعت به خواب رفت، مدتی بعد صدای غرش از سمت لاشه ی جانوران بلند شد.

خر خر آشنایی که روز اول با آن مواجه شده بود اما اینبار یکی نبود، دو گرگ که سر غذا با یکدیگر درگیر بودند، صحنه ی جالبی برای یک شکارچی بود، دو طعمه در ضعیف ترین حالت، صدای زنگ بدی برای بیدار شدن رایان بود اما او غمگین نشد.

گرگ ها در نگاه اول شبیه گرگ قبلی به نظر می رسیدند فقط کمی قوی تر و بزرگ تر، تغییر زیادی نبود

هاله دو موجود سطح[K] شناسایی شد.!

هنوز موقعیت خطرناکی بود، تعداد بیشتر و برای رایان مناسب نبود مستقیم درگیر شود، تقریبا اطمینان داشت که حریف یک گرگ می شد اما دومی ریسک بزرگی بود و او نمیخواست بی دلیل ریسک کند، مدتی به تماشا نشست، درگیری بیشتر شد و این برای رایان منظره خوشایندی بود، صدای گوش خراش گرگ ها اکنون شیرین به نظر می رسید.

خراش های عمیق روی بدن آن ها دیده می شد، خون از چنگال و نیش های دو گرگ میچکید و منظره ی وحشناکی را شکل می داد، به زودی نوبت شکارچی اصلی می رسید، درگیری در حال اتمام بود یکی از گرگ ها بر دیگری غلبه کرد، تقریبا بدون حرکت روی زمین افتاد و حریفش روی بدنش چمپاته زد. گرگ مرگش را حس می کرد چشم هایش را از ترس بست و آماده ی مرگ بود.

رایان نمیتوانست طعمه ی ارزشمندش را از دست بدهد، گرگ برای حرکت آخر آماده شد، همینکه میخواست پنجه اش را حرکت دهد تیغه ی تیزی از پشت حرکت کرد و گلویش را برید، او حتی متوجه این حرکت نشد، مرگ دردناکی بود، خون از گلویش فواره زد و گرمی مایع توجه گرگ دیگر را به خود جلب کرد.

نگاهی به جسد حریفش انداخت که اکنون مرده روی زمین افتاده بود، شادی در چشمانش برق زد، در حدی خوشحال بود که حتی متوجه نشد گرگ دیگر چگونه مرده است و فقط اینکه زنده بود برای او ارزش داشت، موجودی دو پا با لبخندی شیطانی در دید گرگ ظاهر شد، هیولایی که بسیار ترسناک تر از حریف اولش بنظر می رسید.

لبخند زشتی روی صورتش کشیده شده بود که گرگ را بسیار می ترساند، همین که میخواست واکنشی نشان دهد رایان حرکت کرد و گلوی گرگ دوم را برید. حتی فرصت ناله کردن نداشت، خون فواره زد و به همراه آن صدایی بلند شد:

شما گرگ خاکستری سطح K]] را کشتید.!

1 امتیاز زندگی بدست آمد.!

شما گرگ خاکستری سطح K. را کشتید.!

1 امتیاز……

رایان خون روی صورتش را پاک کرد و با لبخند به رون ها خیره شد. با لحنی شاد و هیجان انگیز زمزمه کرد:

 «آن قدر ها هم سخت نبود؟.!»

امتیاز زندگی: 10/7