ورود عضویت
Survival System – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

صدایی آزار دهنده در سر رایان پیچید:

هاله ی موجود سطح .K. شناسایی شد.!

مدتی پیش اعلان های مهارت و تسلیحات برای رایان نمایش داده شده بود، او  در آن زمان آنقدر  وحشت زده بود که حتی برای بار دوم به صفحه نگاه نکرد.

در آن سوی رود گرگ بزرگی با قد 1.5 متر در حال نوشیدن آب بود،خز سفید و نقره ای قسمت شکمش را پوشانده بود و در بالای بدنش خز های خاکستری رنگ وجود  داشت.

قد گرگ کمی از رایان کوتاه تر بود اما جثه و هیکلش تفاوتی بزرگ را نشان می داد، با پوزه ای مشکی و دو دندان نیش بلند که از آن آب چکه می کرد.

رایان نگاهی به آن سمت رود انداخت، او به آرامی آب دهانش را قورت داد، گرگ در این زاویه بسیار هولناک به نظر می رسید.

چشم های گرگ رد نگاه رایان را گرفت، او ماتش برده بود، چشمان مشکی تیز و وحشی با حاشیه های زرد و نارنجی گرگ به بدنش خیره شده بود.

قدمی به عقب برداشت، متاسفانه شانس با او یار نبود و زیر پایش خالی شد. نفس هایش تند تر شده بود و صدای ضربان قلبش در حدی بلند بود که به راحتی شنیده می شد.

این صدا معمولا نشانه ی زندگی بود، برای عاشقان موسیقی آرامش بخش و برای پزشکان و بیماران امید به بهبودی،  رایان اما انگار به اخرین ضربان قلبش گوش می داد که به سختی میزد و او را بدرقه می کرد.

برای جوانی مانند او رویارویی با یک گرگ یا حتی جانور وحشی ضعیف تر از آن عادی نبود، رایان تمام عمرش را در شهر گذرانده بود و اندک حیواناتی که دیده بود یا در مستندات تلویزیونی و یا در قفس های باغ وحش گرفتار شده بودند.

 رایان به زمین افتاد مشت های پر آبش خالی شد اما این مشکل اصلی نبود. او بدون هیچ مقدمه ای شروع به دویدن کرد، تنها کاری که می توانست انجام بدهد فرار کردن بود.

قطعا به این آسانی نبود، گرگ نگاهی به پیکر در حال دویدن رایان انداخت و بعد از مکثی شروع به دویدن کرد.

حتی دقیقه ای طول نکشید که رایان گرگ را دقیقا پشت سرش احساس کرد، آن ها تقریبا هم سطح بودند اما چگونه بی تجربگی رایان و سرعت و غریزه گرگ مانند هم بود.

غرششش

گرگ خر خر می کرد و پنجه اش را برای زدن رایان حرکت می داد.

او به تنها امید باقی مانده اش فکر کرد، تنها راه اکنون مقابله بود.

خنجر، درست است این تنها چیزی بود که می توانست در این وضعیت مفید باشد.

افکار رایان با درد شدید در مچ پای راستش قطع شد، پنجه گرگ گوشتش را پاره کرده بود، خون از پشت پای رایان فواره می زد و به زمین می ریخت.

گرگ با حالتی در چهره که مانند پوزخند به نظر می رسید از این لحظه لذت می برد، او امان نداد و دوباره به سمت طعمه اش حمله ور شد.

رایان روی زمین افتاده بود، گرگ به سمت سرش غرید و با نیش های بلندش حمله کرد، او چاره ای برای دفاع نداشت، دستانش را سپر کرد تا از سرش محافظت کند.

دندان ها و نیش های تیز گرگ در گوشت دستش فرو می رفت، رایان به سختی نفس میکشید، صورتش رنگ پریده بود و  در تمام بدنش احساس ضعف می کرد.

او با آخرین امید هایش به زندگی بار ها زمزمه کرد:

 « خنجر»

 «خنجر سرعت»

 «خنجر برق.»

 «اسم این لعنتی چه بود.؟!»

صفحه ای ناخود اگاه در ذهنش درخشید.

 «خنجر نور.»

گرگ بیشتر نیش هایش را فرو کرد و محکم تر گاز گرفت.

اسلششش

رایان معطل نکرد و خنجری که از غیب در دستانش ظاهر شده بود را به سمت گلوی گرگ تاب داد.

سرعت دستش چیزی نبود که گرگ توان مقابله با آن را داشته باشد.

به جز این می توان گفت در لحظه او غافلگیر شده بود.

چشمان رایان با دیدن سرعت خنجر از شوک برق میزد.گرگ حتی حرکت خنجری را که گلویش را پاره کرد ندید.

مایعی گرم روی صورت رایان پاشید.

او به طور کاملا غریزی با خنجر ضربه زد. غریزه ای برای حفظ زندگی. اما همین ضربه گلوی حریفش را برید و با یک حرکت گرگ در جا کشته شده بود.

ترس و شوک با قطره ای اشک در گوشه ی چشم گرگ دیده می شد.

صدا بار دیگر در سر رایان پیچید، اما این بار برای او بسیار شیرین تر به نظر می رسید:

شما گرگ خاکستری سطح [‌  K] را کشتید.!

1 امتیاز زندگی بدست آمد.