ورود عضویت
Survival System – 1
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

صفحه ای با تم خاکستری و متون سفید در دید رایان می درخشید، کلمات در نگاه اول ناشناخته و باستانی به نظر می رسیدند اما در کمال تعجب او کاملا آن ها را درک می کرد، انگار مدت ها با این زبان آشنا بود و برایش روان شده بود.

رایان کلمات سفید روی صفحه را بررسی کرد، او هنوز به این وضعیت عادت نداشت اما دیگر تصور نمی کرد که در وضعیتی رویا مانند یا خوابی عمیق گیر افتاده باشد. تمام افکارش را متمرکز کرد تا به درک بیشتری از اطراف دست پیدا کند.

نام : [ رایان ]

گونه : [ انسان ]

سطح : [ K ]

امتیاز زندگی : 10/2

مهارت ها:

[ تشخیص هاله ],[[K

ویژگی : { سطح حریف بر اساس هاله تا 2 لول بالاتر مشخص می کند.}

تسلیحات: [ خنجر نور ],[K]

ویژگی: { سرعت استفاده کنند از آن را تا دو برابر تسریع می بخشید.}

او اکنون معنای جملاتی که در ابتدای ورودش به این دنیا شنیده بود را درک می کرد. دنیای بقا، یا باید بکشید و پیشرفت کنید و یا هم کشته شوید و پله های پیشرفت دیگران باشید.

این دقیقا توصیف درست و کاملی از وضعیت بود. با کشتن دیگر موجودات نیروی زندگی آن ها را جذب میکنی و قوی تر خواهی شد. و اگر ببازی زندگی ات را از دست می دهی. اخلاقی نیست ولی منطقی بنظر می رسید.

حیات وحش از اخلاق چه می فهمد؟!

دستانش را تاب داد، بدنش تغییر زیادی پیدا نکرده بود اما او به وضوح افزایش قدرت را احساس می کرد، سبک تر شده بود و در چهره اش حالتی از سرزندگی داشت.

دقایقی گذشت رایان از این که تا کنون زنده بود خوشحال بود و امکان پیشرفت دقیقا همان چیزی بود که در عمق وجودش آرزو می کرد با اینکه آمادگی نداشت و به وضیعتش فحش می داد اما در قلبش هیجان زده بود.

این فقط احساسات او را برای وضعیت خودش توصیف می کرد اما رایان تقریبا مرگ را لمس کرده بود، اگر برای همه مانند او و یا بدتر از آن اتفاق بیفتد، حال خانواده اش چگونه بود، آیا آن ها هم مانند رایان خوش شانس بودند؟!

چهره اش حالتی از اخم و تامل را نشان می داد، این هنوز شروع ماجرا بود، او حتی امیدی به زنده ماندن خودش نداشت. طبیعتا فکر کردن به حال خانواده اش در این شرایط، به هیچکس سودی نمی رساند.

رایان به خنجر در دستانش نگاهی انداخت، خنجر کمی بلند تر از حد معمول بود، دسته ای خاکستری با شکوه و تیغه ای نقره ای با رگه های آبی که روی آن برق می زدند و حالتی هولناک و زیبا را در تعامل با هم شکل می دادند.

خنجر روی دست رایان چرخید و در ثانیه بعد ناپدید شد، رایان با صدایی غمگین که می شد شور و خواستن را از آن احساس کرد به آرامی زمزمه کرد:

 «میتونم زنده بمونم و دوباره ببینمتون؟!.»

اطراف سکوت بود، برای خلوت رایان این سکوت آرامش بخش و مخصوص با وضعیت او به نظر می رسید، اما او به این درک رسیده بود که سکوت میتواند آرامش قبل از طوفانی باشد که زندگی اش را هدف قرار خواهد داد.

………

هیس هیسسس

صدایی وهم انگیز   افکار رایان را قطع کرد، صدا از سمت لاشه باقی مانده گرگ می آمد. او خطر را حس می کرد. و در همین حال اتفاقی افکارش را تایید کرد:

هاله موجود سطح K شناسایی شد.!

ماری غول پیکر به سمت جسد گرگ می خزید، هیکل  پیتون را داشت اما تفاوت های مشخصی نشان می داد که یک پیتون نبود، فلس های مشکی راه راه سخت و بزرگ، با سر متفاوتش که دو باله بلند در کنار به آن شکل بیضی مانندی داده بود.

زبان مشکی مار آویزان بود و در هوا تاب می خورد، دو خال سفید روی منحنی بیضی شکل سرش حالتی مخوف را نشان می داد.

رایان واکنش نشان داد، او این شکل مار را در  مجله دیده بود، کبری، دقیقا همین بود. رایان به فکر راه حلی بود، او تند تر نفس می کشید و با چشمان آبی اش به مار خیره شده بود. ماری که چندین متر طول آن روی زمین می خزید و صدای آن ترس را در دلش تقویت می کرد.او هراسان فحش داد و زمزمه کرد:

 «لعنتی، چرا اینقدر بزرگه؟!. «