فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

باز: تکامل آنلاین

قسمت: 304

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۰۴: نشانه‌های مشکل

در قلمرو شیون…

یک جفت چشم تیزبین به بالا نگاه کردند تا آسمان در حال تاریک شدن را ببینند.

میلیون‌ها ستاره در این آسمان بی‌پایان شب می‌درخشیدند و همه چیز را زیباتر می‌کردند.

با این حال، این هیچ آرامشی برای شخصی که در حال حاضر در محوطه جنگل نشسته بود و به این آسمان گسترده و وسیع نگاه می‌کرد، به ارمغان نمی‌آورد.

میا آه آرامی کشید و سپس برگشت و به شن یو نگاه کرد که چند فوت دورتر نشسته بود و به تنه درختی تکیه داده بود و نوعی گوشت را برشته می‌کرد.

قبل از اینکه میا بتواند چیزی از او بپرسد، او با بیخیالی خودش جواب داد: «نه، هنوز پیامی نفرستاده.»

و درست بعد از این کار، شخص دیگری که کنارش نشسته بود نیز رو به میا کرد و سرش را تکان داد.

«نه. هیچ پیامی نیست.» می‌می پاسخ داد، در حالی که به خوردن تکه‌های برشته‌ای که شن ‌یو پخت آن را تمام کرد، ادامه داد.

میا با شنیدن حرف‌هایشان لرزید، اما سریع سرش را پایین انداخت، انگار نمی‌خواست کسی واکنش او را ببیند.

روز تقریبا تمام شده بود و هنوز، هیچ خبری از لیام نبود.

میا می‌دانست که باید به او اعتماد کند، اما ساعت‌ها گذشته بود…

او فقط می‌توانست تصور کند که به الکس در دستان دشمن چه می‌گذرد یا بهتر بگوییم نمی‌خواست به آن فکر کند.

او فقط می‌خواست الکس را نجات دهد و هر چه زودتر او را برگرداند.

«لیام چقد دیگه می‌خوای وقت تلف کنی؟»

با خود زمزمه کرد، آرنج‌هایش را با انگشتانش فشار داد و سرش را بین زانوهایش فرو برد.

اگرچه میا نمی‌خواست هیچ کس دیگری ضعف او را ببیند، متأسفانه این فعلاً به‌طرز دردناکی آشکار بود.

تمام گروه در حال حاضر در خارج از شهر کوچک نامحسوس منتظر بودند که هیچ بازیکن دیگری احتمالاً نگاه دومی به آن‌ها نخواهد کرد.

لیام از آن‌ها خواسته بود در فاصله ایمن از منطقه آسیب دیده در اینجا بمانند، اما او به آن‌ها هشدار کافی درباره مدت زمان نداده بود.

با این سرعت قرار بود تمام روز اینجا گیر بیفتند.

در زمانی که همه ۲۴-۷ مشغول تمرین کردن، تسخیر سیاه‌چال‌ها و نخبگان نادر، تأسیس انجمن‌ها و تلاش برای خرید زمین و ملک بودند، آن‌ها اینجا بیکار نشسته بودند و هیچ کاری نمی‌کردند.

افرادی که از قبل با لیام آشنا بودند از این بابت هیچ شکایتی نداشتند و کاملاً استراحت کردند.

آن‌ها خیلی خوب در مورد او می‌دانستند و همچنین می‌دانستند که این یک شانس نادر است. فقط بقیه تازه واردها کمی بی‌قرار بودند.

«خواهر میا، چه اتفاقی می‌افته؟» یکی از شفا دهنده‌ها به او نزدیک شد. «چند وقته اینجا نشستیم، نباید کاری کنیم؟»

یک شکارچی دیگر نیز با صدای بلند نارضایتی خود را ابراز کرد.

«ما وقتی که بقی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب باز: تکامل آنلاین را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی