فصل ۳۱۱: آخرین عضو گروه رسید. «فقط پشتیبانی نیست...» لیام پوزخند زد. «اوه، دیگه چی؟» میا به لیام توجه کرد که در نهایت متوجه تقویت­کننده­ی دیگر که تازه وارد بود، یعنی "تانک" شد! در کنار لیام مردی قدبلند، بزرگ و عضلانی ایستاده بود. میا می‌‌توانست بگوید که تناسب بدن او به همین شکل است و ظاهرش صرفاً به دلیل وسایلی که در حال حاضر پوشیده بود نیست. و در مورد وسایلی که در حال حاضر به آنها مجهز بود، شخص یک محافظ­سینه­ی بنفش مایل به سیاهِ تیره­ی منحصر به فرد، دستکش، کلاه ایمنی، سپر و تبر او نیز به همان رنگ بنفش پر رنگ بود. تقریباً انگار سِت تجهیزاتی به تن داشت که پس از چندین بار بردن در یک سیاه‌چال از آن سیاه‌چال جمع کرده است. اما تنها مسئله این بود که او قبلاً با این مجموعه تجهیزات آشنا بود! از آنجا که آنها بسیار شبیه به شمشیری بودند که لیام از آن استفاده می­کرد و او به درستی می­دانست که شمشیر حداقل یک آیتم منحصر به فرد یا بالاتر است. نظریه­ی الکس این بود که شمشیر یک آیتم حماسی است که شخصاً ساخته شده. اینها دقیقاً حرف­های الکس بود: «این لیام نفرت­انگیز بلده چطور آیتم حماسی بسازه. من مطمئنم، اما اون حالا حالاها واسه ما همچین چیزی نمی‌سازه. ما که قرارداد رو امضا کردیم مگه نه؟ پس پاداش پیوستن من کجاست؟» میا در حالی که به آن احمق فکر می‌کرد لبخند زد. در آن زمان میا رشته‌ی افکار او را متوقف کرده بود و از الکس خواسته بود که دچار پارانوئید و یا حریص بودن نشود. اما حالا نمی‌توانست نظریه­ی‌ الکس را نادیده بگیرد، به‌خصوص که مدرک اثباتش درست در مقابل او بود. به دست آوردن هر دوی این تجهیزات اصلاً ساده نبود! و وقتی لیام فقط یک شمشیر از این نوع را داشت، نفر دیگر یک مجموعه­ی کامل داشت! اینها چقدر مؤثر بودند و این فرد جدید چه کسی بود؟ میا نگذاشت افکارش زیاد سرگردان شود و روی نبرد مقابلش متمرکز شد. الان وقت فکر کردن به این چیزها نبود. همه چیز بعداً قابل بحث بود. حالا باید می­جنگید. او نیاز داشت که بجنگد و هیولاهای مقابلش را از بین ببرد. الکس باید جایی در آنجا می­بود و میا باید او را برمی­گرداند. درست در زمانی که او قصد داشت محافظ دیگری را روی تانک تازه وارد ان...