تولد شمشیر شیطانی
قسمت: 1011
کتف
نوآ از آبشار کنارش بالا رفت و وقتی به دریاچهی گدازه رسید، در آن سوی آسمان سیاه نشست. او نمیخواست نبرد اسکالی را از دست دهد، اسکالی دیگر یک ردهی ششمی و دومین دورگهی ساخت دست خودش بود.
دفاع از بین رفته بود و اسکالی مستقیما وارد مصیبت آسمانی شد. صاعقهها با قدرت بیشتری جرقه میزدند و زخمهایی روی خز او ایجاد میکردند اما چهرهی اسکالی فقط هیجان زده بود و هیچ احتیاطی نمیکرد. ظاهر او هیچ فرقی با میمون مجروح نداشت، فقط اسکلت او با بدن میمون ترکیب شده بود و هستهی بدن تغییری نکرده بود. قدش پنج متر و دست و پاهایش دراز بود. دهانش بزرگ و فکش نیمی از صورتش را گرفته بود. حدقههایش خالی و خزش آشفته و سوخته بود. اینها همان چیزی بودن که نوآ نتوانسته بود اصلاح کند.
هر چه بیشتر صاعقه به او میخورد، مادهی تاریک بیشتری بیرون میآمد و هر چه بیشتر صدمه میدید، هارمونی و هماهنگیای که ستارهی سیاه ایجاد کرده بود، بیشتر از بین میرفت. بعضی از زخمهایی که ستارهی سیاه ترمیم کرده بود دوباره باز شد. وقتی مصیبت به سرش میزد، خون از حدقهی خالی چشمانش نیز بیرون میزد.
اما لبخند از چشمانش محو نمیشد، همین که میتوانست با گوشت و پوستش چیزی را حس کند، او را به وجد میآورد. درد کشیدن باعث میشد حس کند که بالاخره بدن و جسمی دارد. هزاران سال بود که اسکالی از ترمیم خودش ناامید شده بود و در عوض دانشش را برای جمع آوری شورشیان و همراهان به کار برده بود. انسانهای تهذیبگر فقط میتوانستند در مکانهای امنی زندگی کنند. اما متخصصان رده بالای پنج، میتوانستند در کنار آن دریاچ...
کتابهای تصادفی

