[و آنان سه تن بودند
یکی برای ابد، یکی نهان در عبث و دیگری اسیری در بند
از میان تاریکی بر می خیزند هنگامی که زمستان می آید
چه کسی بر بالای برج می ایستد؟ در شبی بدون سحر
زنهار!در این زمان چه کسی خواهد ماند؟]پیشگویی های قدیمی به حقیقت خواهد پیوست؟
ریجلند سرزمینی که به دست ملکیور بنا شد، با اتفاقات شومی روبرو می شود و شیپور های جنگ به صدا در خواهند آمد…
«لطفا جواب چیزی که نوشتم رو نده نمیخوام داستان رو بدونم فقط دارم بخشی از چیز هایی که حدس زدم رو میگم»قراره مرداس و آماریس(البته نمیدونم درست اسمش رو گفتم یا نه)عاشق هم بشن.و اون جایی که کِلی درمورد سایه هایی که توی آینه ها هستن گفت، این سایه ها مربوط به جادو سیاهه ؟ یعنی افرادی هستن که دارن با کار هایی که انجام میدن باعث میشن که سایه ها و چیز های دیگه پا به اون دنیا بزارن؟
ممنونم ازت ولی تا حدی نظرت درست بود. سرنوشت اون دو نفر بهم ربط پیدا می کنه تا همین حد میگم بهت
خدایا خدایا عالیه منتظر ادامشم خسته نباشی
داستان تا به اینجا زیبا بوده
بی صبرانه منتظر ادامهی این داستان هستم
🙌💕
نویسنده قلم زیرک و پخته ای داره، یه جهان سازی خوب با عناصر متنوع دنیای فانتزی هست. اصول نگارشی هم به خوبی رعایت شده. داستان به نظر میرسه از پتانسیل خوبی برای ادامه پیدا کردن و غربال شدن برخورداره.